steady

base info - اطلاعات اولیه

steady - ثابت

adjective - صفت

/ˈstedi/

UK :

/ˈstedi/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [steady] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • We've had five years of steady economic growth.


    ما پنج سال رشد اقتصادی ثابتی داشته ایم.

  • The last decade has seen a steady decline in the number of birds nesting here.


    در دهه گذشته، تعداد پرندگانی که در اینجا لانه می کنند، کاهش یافته است.

  • There has been a gradual but steady increase in prices.


    افزایش تدریجی اما پیوسته قیمت ها وجود داشته است.

  • We are making slow but steady progress.


    ما در حال پیشرفت آهسته اما پیوسته هستیم.

  • The castle receives a steady stream of visitors.


    این قلعه همواره پذیرای گردشگران زیادی است.

  • There seemed to be a steady flow of customers all day.


    به نظر می رسید یک جریان ثابت از مشتریان در تمام طول روز وجود داشته باشد.

  • His breathing was steady.


    نفس هایش ثابت بود.

  • a steady job/income


    شغل/درآمد ثابت

  • She drove at a steady 50 mph.


    او با سرعت 50 مایل در ساعت ثابت رانندگی کرد.

  • They set off at a steady pace.


    آنها با سرعتی ثابت به راه افتادند.

  • a steady boyfriend/girlfriend (= with whom you have a serious relationship or one that has lasted a long time)


    دوست پسر/دوست دختر ثابت (= که با او رابطه ای جدی دارید یا رابطه ای طولانی مدت داشته اید)


  • برای داشتن یک رابطه پایدار

  • He held the boat steady as she got in.


    او قایق را ثابت نگه داشت که او سوار شد.

  • I met his steady gaze.


    با نگاه ثابتش روبرو شدم.

  • Such fine work requires a good eye and a steady hand.


    چنین کارهای ظریفی نیازمند چشم خوب و دستی استوار است.

  • She’s not very steady on her feet these days.


    او این روزها خیلی روی پاهایش ثابت نیست.

  • They wanted me to get a steady job.


    آنها از من می خواستند که یک شغل ثابت پیدا کنم.


  • موقعیت جدید درآمد ثابتی برای او فراهم می کند.

  • She's got a steady boyfriend.


    او یک دوست پسر ثابت دارد.

  • Profits before tax remained steady at £91m.


    سود قبل از کسر مالیات در 91 میلیون پوند ثابت ماند.

  • Hold the ladder steady!


    نردبان را ثابت نگه دارید!

  • She opened the letter with hands that were not quite steady.


    نامه را با دستانی باز کرد که کاملاً ثابت نبودند.

  • The procession moved through the streets at a steady pace.


    راهپیمایی با سرعتی ثابت در خیابان ها حرکت کرد.

  • Orders for new ships are rising, after several years of steady decline.


    سفارشات برای کشتی های جدید پس از چندین سال کاهش مداوم در حال افزایش است.

  • Over the last ten years he has produced a steady flow/stream/trickle of articles and papers.


    در طول ده سال گذشته، او یک جریان/جریان/نشتی از مقالات و مقالات پیوسته تولید کرده است.

  • Progress has been slow but steady.


    پیشرفت کند اما پیوسته بوده است.


  • من قایق را ثابت نگه می دارم تا زمانی که شما وارد شوید.

  • Most rental prices have held steady this year.


    اکثر قیمت‌های اجاره در سال جاری ثابت بوده‌اند.


  • جوانان تصور می کنند که اگر در یک رابطه ثابت هستید، لازم نیست نگران HIV باشید.

  • Owning your own home and having a steady job will help when applying for a loan.


    داشتن خانه شخصی و داشتن یک شغل ثابت به درخواست وام کمک می کند.

  • a steady voice/look/gaze


    صدای ثابت / نگاه / نگاه

synonyms - مترادف

  • امن است

  • fixed


    درست شد


  • بی خطر


  • محکم


  • پایدار


  • سریع

  • anchored


    متصل

  • balanced


    متعادل

  • immovable


    غیر منقول

  • moored


    لنگر انداخته است

  • motionless


    بی حرکت

  • secured


    امن شده است

  • stationary


    ثابت

  • braced


    مهاربندی شده

  • cemented


    سیمانی شده

  • jammed


    گیر کرده

  • rooted


    نشات گرفتن


  • جامد

  • stabile


    ایستا

  • static


    هنوز


  • مطمئن


  • تزلزل ناپذیر

  • unshakeable


    میخکوب شده

  • immobile


    پرچ شده

  • nailed


    گره خورده است

  • riveted


    تکان ندادن

  • tied


    تنظیم

  • unmoving


    مستقر شده

  • unshaking


  • set


  • settled


antonyms - متضاد
  • unstable


    ناپایدار

  • unsteady


    ناپایا

  • insecure


    ناامن

  • imbalanced


    نامتعادل

  • unbalanced


    شل

  • unsecured


    لرزان


  • پرمخاطره

  • wobbly


    بسته نشده

  • precarious


    ثابت نشده

  • unfastened


    متحرک

  • unfixed


    بی قرار

  • movable


    تکان خوردن

  • shaky


    ابلهانه

  • unsettled


    خجالتی

  • wobbling


    زهوار

  • doddery


    پرت شدن

  • dodgy


    متلاطم

  • rickety


    توتر

  • teetering


    نا معلوم

  • tottering


    غیر قابل اعتماد

  • tottery


    در حال حرکت

  • uncertain


    سنگی

  • undependable


    امن نیست

  • unreliable


    باکت

  • unsafe


    تزلزل

  • untrustworthy


  • moving


  • rocky



  • bockety


  • faltering


لغت پیشنهادی

behoove

لغت پیشنهادی

delights

لغت پیشنهادی

-breasted