ring

base info - اطلاعات اولیه

ring - حلقه

N/A - N/A

rɪŋ

UK :

rɪŋ

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [ring] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The game involved throwing metal rings over a stick.


    بازی شامل پرتاب حلقه های فلزی روی چوب بود.

  • The children sat in a ring around the teacher.


    بچه ها حلقه ای دور معلم نشستند.

  • He bought her a diamond/emerald, etc. ring (= a ring with a jewel attached to it).


    برایش انگشتر الماس/ زمرد و غیره خرید (= انگشتری که نگینی به آن چسبیده است).


  • یک حلقه مواد مخدر

  • a spy ring


    یک حلقه جاسوسی


  • یک حلقه گاز


  • یک حلقه برقی

  • a boxing ring


    یک حلقه بوکس

  • The horses trotted round the ring.


    اسب ها دور حلقه چرخیدند.

  • I'll give you a ring tomorrow.


    فردا بهت حلقه میدم

  • There was a ring at the door.


    یک حلقه دم در بود.

  • He gave a ring at the door.


    حلقه ای به در داد.

  • I ring home once a week to tell my parents I'm okay.


    من هفته ای یک بار به خانه زنگ می زنم تا به پدر و مادرم بگویم حالم خوب است.

  • There's been an accident - can you ring for an ambulance?


    تصادفی رخ داده است - آیا می توانید برای آمبولانس زنگ بزنید؟

  • The boss rang (in) to say he'll be back at 4.30.


    رئیس زنگ زد و گفت که ساعت 4.30 برمی گردد.

  • I rang round the airlines (= called many of them) to find out the cheapest price.


    من به خطوط هوایی زنگ زدم (= با بسیاری از آنها تماس گرفتم) تا ارزان ترین قیمت را بدانم.

  • Why don't you ring (up) Simon and ask him to the party?


    چرا زنگ (بلند) سیمون را نمی‌زنی و از او نمی‌خواهی به مهمانی برود؟

  • The doorbell/phone rang.


    زنگ خانه/تلفن به صدا درآمد.

  • Anne's alarm clock rang for half an hour before she woke.


    ساعت زنگ دار آنا نیم ساعت قبل از بیدار شدن زنگ می زد.

  • I rang the bell but nobody came to the door.


    زنگ را زدم اما کسی به در نرسید.

  • My head is/My ears are still ringing (= are full of a ringing noise) from the sound of the military band.


    سرم است/گوش هایم هنوز زنگ می زند (= پر از صدای زنگ است) از صدای گروه رزمی.

  • Armed police ringed the hijacked plane.


    پلیس مسلح هواپیمای ربوده شده را حلقه زد.

  • The harbour is dangerous - it's ringed by/with rocks and reefs.


    بندر خطرناک است - توسط صخره ها و صخره ها احاطه شده است.

  • Students should ring the correct answers in pencil.


    دانش آموزان باید پاسخ های صحیح را با مداد زنگ بزنند.

  • We ringed the birds (= put rings around their legs) so that we could identify them later.


    پرندگان را حلقه زدیم (= حلقه به پاهایشان زدیم) تا بعداً آنها را شناسایی کنیم.


  • یک حلقه ازدواج طلا


  • یک حلقه کلید

  • A ring of people joined hands in the dance.


    حلقه ای از مردم در رقص دست به دست هم دادند.

  • a one-ring/three-ring circus


    یک سیرک یک حلقه / سه حلقه

  • I’ll give Sophia a ring.


    من یک انگشتر به سوفیا می دهم.

  • The telephone rang.


    تلفن زنگ زد.

synonyms - مترادف

  • باند

  • hoop


    حلقه

  • loop


    دایره


  • جریان

  • circlet


    سیرک

  • circuit


    diskUS

  • cirque


    discUK

  • diskUS


    چشم

  • discUK


    هاله

  • eye


    گرد

  • halo


    کمربند


  • پیست بازی

  • roundel


    سیم پیچ

  • girdle


    چرخ

  • ringlet


    پیچ - پیچیدن

  • rink


    مارپیچ

  • coil


    چرخش


  • چرخیدن

  • twist


    منحنی

  • helix


    پیچیدگی

  • spiral


    دور زدن

  • curl


    قوس

  • twirl


    حلقوی

  • whorl


    انقلاب

  • curve


    مدار

  • convolution



  • arc


  • annulus



  • gyre


antonyms - متضاد
  • disassociation


    تفکیک

  • disunion


    جدایی


  • تقسیم

  • separation


    جدایش، جدایی

  • detachment


    کناره گیری

  • severance


    طلاق


  • قطع ارتباط

  • disconnection


    تضاد

  • antagonism


    اختلاف نظر

  • disagreement


    مخالفت


  • عدم وابستگی

  • dissociation


    شخصی

  • disaffiliation


    فراق


  • خواهری

  • parting


    تعارض

  • sisterhood


    بی سازمانی ایالات متحده


  • سازماندهی بریتانیا

  • disorganizationUS


    قطع شدن

  • disorganisationUK


    متارکه

  • disconnect


    مانع

  • disengagement


    توقف

  • hindrance


    خط

  • stoppage


    قطع کردن


  • جدا شدن

  • cut-off


    تقسیم کردن

  • decoupling


    پارگی

  • cutting off


    نارضایتی

  • split-up


    شکاف

  • rupture


  • disaffection



لغت پیشنهادی

cliff

لغت پیشنهادی

side

لغت پیشنهادی

slash