four

base info - اطلاعات اولیه

four - چهار

number - عدد

/fɔːr/

UK :

/fɔː(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [four] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • There are only four cookies left.


    فقط چهار کوکی باقی مانده است.

  • four of Sweden’s top financial experts


    چهار نفر از کارشناسان ارشد مالی سوئد

  • Ten people were invited but only four turned up.


    ده نفر دعوت شده بودند اما فقط چهار نفر حاضر شدند.

  • Can you lend me four dollars?


    می توانید چهار دلار به من قرض بدهید؟

  • a four-month contract


    قرارداد چهار ماهه

  • Look at page four.


    به صفحه چهار نگاه کنید.

  • Five and four is nine.


    پنج و چهار می شود نه.

  • Three fours are twelve.


    سه چهار تا دوازده.

  • I can't read your writing—is this meant to be a four?


    من نمی توانم نوشته های شما را بخوانم - آیا این قرار است چهار نفر باشد؟

  • The bulbs are planted in threes or fours (= groups of three or four).


    پیازها به صورت سه یا چهار (= گروه های سه یا چهارتایی) کاشته می شوند.

  • We moved to America when I was four (= four years old).


    زمانی که من چهار (= چهار ساله) بودم به آمریکا نقل مکان کردیم.

  • Shall we meet at four (= at four o'clock), then?


    آیا ما در ساعت چهار (= ساعت چهار) ملاقات کنیم؟


  • برای تشکیل یک چهار در تنیس

  • a coach and four (= four horses)


    یک مربی و چهار (= چهار اسب)

  • We were crawling around on all fours.


    چهار دست و پا در حال خزیدن بودیم.

  • Don't let this go further than these four walls (= Don't tell anyone else who is not in the room now).


    اجازه نده که این از این چهار دیواری فراتر رود (= به دیگری که الان در اتاق نیست نگو).

  • Most animals have four legs.


    اکثر حیوانات چهار پا دارند.

  • Their little girl is nearly four.


    دختر کوچک آنها نزدیک به چهار سال دارد.

  • The umpire signalled a four.


    داور چهار علامت داد.

  • They added 44 runs in the final four overs with Clarke hitting a four and three sixes.


    آنها 44 دوش در چهار اور پایانی اضافه کردند که کلارک چهار و سه شش شش زد.

  • A square has four sides.


    یک مربع چهار ضلع دارد.

  • a four-part television series


    یک مجموعه تلویزیونی چهار قسمتی

synonyms - مترادف
  • quad


    چهار

  • quadrigeminal


    چهار قلو

  • quadripartite


    چهارجانبه

  • quadrivial


    چهارگانه

  • quadruple


    چهار برابر شدن

  • quadruplicate


    چهارتایی

  • quaternary


  • quaternate


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

-bodied

لغت پیشنهادی

aerosolize

لغت پیشنهادی

shielding