field

base info - اطلاعات اولیه

field - رشته

noun - اسم

/fiːld/

UK :

/fiːld/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [field] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • We had to walk across a ploughed field.


    مجبور شدیم از یک مزرعه شخم زده عبور کنیم.

  • We camped in a field near the village.


    در مزرعه ای نزدیک روستا چادر زدیم.

  • People were working in the fields.


    مردم در مزارع کار می کردند.

  • We saw golden fields of wheat.


    مزارع طلایی گندم را دیدیم.

  • He planted a field of beans.


    زمینی از لوبیا کاشت.

  • a rice/wheat field


    مزرعه برنج/گندم

  • The house overlooks the sugar cane fields.


    خانه مشرف به مزارع نیشکر است.

  • a landing field


    یک میدان فرود

  • The territory is covered with snow bare rock and ice fields.


    قلمرو پوشیده از برف، صخره های لخت و زمین های یخی است.

  • Prisoners were sent to work in the gas fields in the north.


    زندانیان را برای کار در میادین گاز شمال فرستادند.


  • کشف میادین نفت و گاز در دریای شمال

  • a football/soccer/sports field


    یک زمین فوتبال / فوتبال / ورزشی

  • a baseball/cricket/rugby field


    زمین بیسبال/کریکت/راگبی


  • همه بازیکنان حاضر در زمین امروز تمام تلاش خود را کردند.

  • Players need discipline both on and off the field (= when they are playing and also in their free time).


    بازیکنان هم در داخل و هم خارج از زمین (= هنگام بازی و همچنین در اوقات فراغت خود) به نظم و انضباط نیاز دارند.

  • There was huge excitement as the teams came onto the field.


    با ورود تیم ها به زمین، هیجان زیادی وجود داشت.

  • Today they take the field (= go on to the field to play a game) against county champions Essex.


    امروز آنها به میدان می روند (= برای انجام یک بازی به میدان می روند) در مقابل قهرمان کانتی اسکس.


  • او زود توپ را گرفت و از شکافی در زمین به آن ضربه زد.

  • The strong field includes three world record holders.


    میدان قوی شامل سه رکورددار جهانی است.

  • a medal for bravery in the field


    مدال شجاعت در میدان


  • برای مردن در میدان نبرد

  • a field ambulance/kitchen


    آمبولانس/آشپزخانه صحرایی


  • رشد کودک زمینه جالبی است.

  • Genetic science has developed dramatically since I entered the field 40 years ago.


    علم ژنتیک از زمانی که 40 سال پیش وارد این عرصه شدم، پیشرفت چشمگیری داشته است.

  • All of them are experts in their chosen field.


    همه آنها در زمینه انتخابی خود متخصص هستند.

  • He was awarded a Nobel Prize for his work in this field.


    او برای فعالیت در این زمینه جایزه نوبل را دریافت کرد.

  • She works in the field of adult education.


    او در زمینه آموزش بزرگسالان فعالیت می کند.

  • I enjoy meeting people in other fields of business.


    از ملاقات با افراد در زمینه های دیگر کسب و کار لذت می برم.

  • This discovery has opened up a whole new field of study.


    این کشف زمینه جدیدی از مطالعه را باز کرده است.

  • ‘How big was the bomb if it did all that damage?’ ‘I don’t know. Not my field’ (= that is not one of the subjects I know about).


    «بمب چقدر بزرگ بود، اگر آن همه آسیب را وارد کرد؟» «نمی‌دانم. نه رشته من» (= این یکی از موضوعاتی نیست که من در مورد آن می دانم).

  • a field study/experiment


    یک مطالعه / آزمایش میدانی

synonyms - مترادف

  • سبز

  • meadow


    چمنزار


  • پارک

  • pasture


    مرتع

  • grassland


    علفزار

  • lea


    لی

  • mead


    مید

  • acreage


    سطح زیر کشت

  • corral


    گلدان


  • باغ

  • glebe


    گلبی

  • greensward


    به سمت سبز

  • paddock


    پادوک

  • pastureland


    پچ


  • خودکار

  • pen


    شمشیر

  • sward


    طعنه زدن

  • bawn


    زمین


  • چمن


  • زمین زراعی

  • cropland


    محفظه

  • enclosure


    زمین کشاورزی

  • farmland


    چرا

  • grazing


    مزرعه

  • moorland


    قلمرو

  • ranchland


    خاک ورزی


  • تاکستان

  • tillage


    دشت

  • vineyard


  • prairie



antonyms - متضاد
  • sky


    آسمان


  • کل

  • totality


    کلیت

  • metropolis


    کلان شهر

لغت پیشنهادی

symbiotic

لغت پیشنهادی

aspidistra

لغت پیشنهادی

jai alai