baste

base info - اطلاعات اولیه

baste - بست

verb - فعل

/beɪst/

UK :

/beɪst/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [baste] در گوگل
description - توضیح
  • to pour liquid or melted fat over food that is cooking


    برای ریختن چربی مایع یا آب شده روی غذایی که در حال پختن است

  • to fasten cloth with long loose stitches, in order to hold it together so that you can sew it later


    پارچه را با دوخت های بلند و شل ببندید تا به هم بچسبید تا بعدا بتوانید آن را بدوزید


  • برای ریختن چربی داغ و مایع روی گوشت در حین پختن

  • →  tack


    → چسب

  • to put fat or meat juices on food esp. meat while it cooks


    برای ریختن چربی یا آب گوشت روی غذا، به ویژه. گوشت در حین پختن

  • Q: Do I need to baste?


    س: آیا من نیاز به خست کردن دارم؟

  • A: Some cooks say that basting does nothing to ensure moist meat; others swear by it.


    پاسخ: برخی از آشپزها می گویند که ضایعات گوشتی هیچ کمکی به مرطوب شدن گوشت نمی کند. دیگران به آن سوگند یاد می کنند.

  • Return to the oven for 40 minutes, basting occasionally.


    به مدت 40 دقیقه به فر برگردانید و گهگاهی هم بزنید.

  • Be sure to baste on both sides.


    حتما از هر دو طرف بمالید.

  • The cooking period may require full attention as in stirring, basting, or turning, or it may not.


    دوره پخت و پز ممکن است نیاز به توجه کامل داشته باشد، مانند هم زدن، مخلوط کردن، یا چرخاندن، یا ممکن است نباشد.

  • Grill poussins under moderately high heat for 15-20 minutes on each side basting with the marinade.


    پوسین ها را زیر حرارت نسبتاً زیاد به مدت 15 تا 20 دقیقه از هر طرف گریل کنید و با ماریناد مخلوط کنید.

example - مثال
  • Baste the turkey at regular intervals.


    بوقلمون را در فواصل منظم بپزید.

  • Baste the seams.


    درزها را ببندید.

  • We basted the turkey every twenty minutes.


    ما هر بیست دقیقه یکبار بوقلمون را می کوبیدیم.

synonyms - مترادف

  • ضرب و شتم

  • thrash


    کوبیدن پی در پی


  • پوند

  • batter


    خمیر

  • thump


    ضربه زدن


  • کمربند

  • whip


    شلاق زدن

  • bash


    ضربه شدید

  • wallop


    ولوپ کردن

  • hammer


    چکش

  • pummelledUK


    pummelledUK

  • pummelUS


    pummelUS

  • flog


    دراب

  • drub


    بوفه

  • buffet


    مژه

  • lash


    نهنگ

  • whale


    برنزه

  • tan


    گلوله

  • bludgeon


    پوست انداختن

  • pelt


    لیسیدن

  • lick


    ماول

  • maul


    باشگاه


  • شلختگی

  • slog


    توس

  • birch


    خفاش

  • bat


    پنهان شدن


  • لمبست

  • lambaste


    کوبیدن

  • thresh


    سنگ لوح

  • slate


    تعویض


antonyms - متضاد
  • compliment


    تعریف و تمجید


  • شکست


  • نگهبان


  • از دست دادن

  • praise


    ستایش


  • محافظت

  • surrender


    تسلیم شدن

  • tap


    ضربه زدن

  • laud


    کمک


  • تشويق كردن

  • aid


    کمک کند


  • تشویق کردن


  • راحتی

  • cheer


    الهام بخش


  • ايجاد كردن

  • inspirit


    آرام باش


  • ستایش کردن


  • حفظ کردن

  • commend


    ثابت

  • uphold


    بهبودی یافتن

  • pat


    خرس

  • fix


    دست برداشتن از

  • mend


    رها کردن


  • زایمان کند


  • چاپلوس کردن


  • کشیدن


  • تایید

  • flatter


    حفظ




لغت پیشنهادی

trend

لغت پیشنهادی

respecting

لغت پیشنهادی

artificiality