return

base info - اطلاعات اولیه

return - برگشت

verb - فعل

/rɪˈtɜːrn/

UK :

/rɪˈtɜːn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [return] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I waited a long time for him to return.


    مدت زیادی منتظر برگشتم.

  • returning emigrants/exiles/refugees (= who are coming home after being away)


    مهاجران / تبعیدیان / پناهندگان بازگشتی (= کسانی که پس از دوری به خانه می آیند)

  • She's returning to Australia tomorrow after six months in Europe.


    او پس از شش ماه اقامت در اروپا فردا به استرالیا برمی گردد.

  • He had recently returned to this country after living in Spain.


    او به تازگی پس از اقامت در اسپانیا به این کشور بازگشته بود.

  • I had to return to the store to look for my purse.


    مجبور شدم به فروشگاه برگردم تا به دنبال کیفم بگردم.

  • I returned from work to find the house empty.


    از سر کار برگشتم و دیدم خانه خالی است.

  • People were returning home for the weekend.


    مردم برای آخر هفته به خانه برمی گشتند.

  • We had to return the hairdryer to the store because it was faulty.


    ما مجبور شدیم سشوار را به فروشگاه برگردانیم زیرا معیوب بود.

  • I must return some books to the library.


    من باید چند کتاب را به کتابخانه برگردانم.

  • The court ordered him to return the children to their mother.


    دادگاه به او دستور داد که بچه ها را به مادرشان بازگرداند.

  • Completed questionnaires should be returned to this address.


    پرسشنامه های تکمیل شده باید به این آدرس بازگردانده شود.

  • He refused to return our money.


    او از پس دادن پول ما خودداری کرد.

  • I returned the letter unopened.


    نامه را باز نشده برگرداندم.

  • The following day the pain returned.


    روز بعد درد برگشت.

  • There's a chance the cancer will return.


    احتمال بازگشت سرطان وجود دارد.

  • Confidence returned and prices started to rise.


    اعتماد بازگشت و قیمت ها شروع به افزایش کردند.

  • The bad weather has returned with a vengeance.


    هوای بد با انتقام برگشته است.

  • He returns to this topic later in the report.


    او در ادامه گزارش به این موضوع بازمی گردد.

  • She looked up briefly then returned to her sewing.


    نگاه کوتاهی به بالا انداخت سپس به خیاطی خود بازگشت.


  • دکتر ممکن است به او اجازه دهد هفته آینده سر کار بازگردد.

  • Train services have returned to normal after the strike.


    خدمات قطار پس از اعتصاب به حالت عادی بازگشته است.

  • The land has returned to its natural state.


    زمین به حالت طبیعی خود بازگشته است.

  • Many find returning to civilian life difficult.


    بسیاری بازگشت به زندگی غیرنظامی را دشوار می دانند.

  • to return a smile/gaze/greeting


    برای پاسخ دادن به یک لبخند / نگاه / سلام


  • اگر هنگام درخواست کمک به افراد کمک کنید، به احتمال زیاد آنها لطف خود را پس خواهند داد.

  • She phoned him several times but he was too busy to return her call.


    چندین بار با او تماس گرفت، اما او آنقدر مشغول بود که نتوانست به او پاسخ دهد.

  • It's time we returned their invitation (= invite them to something as they invited us first).


    وقت آن است که دعوتشان را برگردانیم (= همان طور که اول ما را دعوت کردند به چیزی دعوتشان کن).

  • ‘You were both wonderful!’ ‘So were you!’ we said, returning the compliment.


    «شما هر دو فوق العاده بودید!» «شما هم همینطور بودید!» و تعارف را پاسخ دادیم.


  • بوسیدن یک بوسه (= کسی را با همان شور و شوقی که تو را می بوسند)

  • He did not return her love.


    عشقش را پس نداد.


  • پاسخ دادن به آتش (= تیراندازی به سوی کسی که به سمت شما شلیک می کند)

synonyms - مترادف

  • برگرد


  • عقب نشینی

  • backtrack


    پدال عقب


  • بیا خانه

  • retreat


    بازدید مجدد

  • backpedal


    به خانه برسد


  • برگشتن

  • revisit


    دوباره بیا


  • به عقب برگرد


  • مراحل خود را دوباره دنبال کنید


  • بازگشت به

  • hark back


    برگشت به

  • retrace your steps


    دوبرابر


  • عقب کشیدن


  • عقب افتادن


  • برو عقب، حرکت کن به عقب


  • واپسگرا


  • چرخاندن دم


  • برگرداندن


  • دوباره ظاهر شود

  • retrograde


    عقب نشینی به

  • retrocede


    برگرد از همان زمین


  • به سمت معکوس بروید

  • revert


    در مورد صورت

  • reappear


    در مورد نوبت

  • retreat to


    تسلیم شدن


  • go into reverse




  • renege


antonyms - متضاد
  • depart


    رفتن


  • ترک کردن

  • decamp


    اردوگاه کردن

  • exit


    خروج


  • رها کردن


  • کویر


  • در رفتن

  • evacuate


    تخلیه


  • فرار کن

  • fly


    پرواز

  • forsake


    خالی کردن

  • vacate


    از


لغت پیشنهادی

tandem

لغت پیشنهادی

Apollo

لغت پیشنهادی

backhander