official

base info - اطلاعات اولیه

official - رسمی

adjective - صفت

/əˈfɪʃl/

UK :

/əˈfɪʃl/

US :

family - خانواده
office
دفتر
officer
افسر
officialdom
رسمی
officialese
رسمی بودن
officiousness
غیر رسمی
official
منصب
unofficial
رسما
officious
به طور رسمی
officiate
---
officially
---
unofficially
---
officiously
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [official] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • an official announcement/decision/statement


    اعلامیه/تصمیم/بیانیه رسمی

  • according to official figures/statistics


    بر اساس ارقام/آمار رسمی

  • The news is not yet official.


    این خبر هنوز رسمی نیست.


  • بیوگرافی رسمی رئیس جمهور

  • An official inquiry has been launched into the cause of the accident.


    تحقیقات رسمی درباره علت این حادثه آغاز شده است.

  • The country's official language is Spanish.


    زبان رسمی این کشور اسپانیایی است.

  • The film's official website is also very informative.


    وب سایت رسمی فیلم نیز بسیار آموزنده است.

  • I intend to lodge an official complaint (= to complain to somebody in authority).


    من قصد دارم یک شکایت رسمی (= شکایت کردن به یکی از مقامات).

  • official duties/responsibilities


    وظایف/مسئولیت های رسمی

  • the Prime Minister’s official residence


    اقامتگاه رسمی نخست وزیر

  • He attended in his official capacity as mayor.


    وی در سمت رسمی خود به عنوان شهردار حضور یافت.

  • This was her first official engagement.


    این اولین نامزدی رسمی او بود.

  • He made an official visit to Tokyo in March.


    او در ماه مارس یک سفر رسمی به توکیو داشت.

  • an official function/reception


    یک عملکرد رسمی / پذیرایی

  • The official opening is planned for October.


    افتتاحیه رسمی برای ماه اکتبر برنامه ریزی شده است.

  • I only knew the official version of events.


    من فقط نسخه رسمی رویدادها را می دانستم.

  • The official line is that the date for the election has not yet been decided.


    خط رسمی این است که تاریخ انتخابات هنوز مشخص نشده است.

  • The official story has always been that they are just good friends.


    داستان رسمی همیشه این بوده است که آنها فقط دوستان خوبی هستند.

  • It's official: this is the worst zombie film ever.


    رسمی است: این بدترین فیلم زامبی است.

  • The report revealed official corruption in relation to road building.


    این گزارش فساد اداری را در رابطه با جاده سازی فاش کرد.

  • The official news agency reported an attack by rebel soldiers.


    خبرگزاری رسمی از حمله سربازان شورشی خبر داد.

  • Greater vigilance at the official and unofficial points of entry into the country is required.


    هوشیاری بیشتر در مبادی ورودی رسمی و غیر رسمی به کشور الزامی است.

  • The network's official launch is scheduled for this month.


    راه اندازی رسمی این شبکه برای این ماه برنامه ریزی شده است.


  • در این تحقیق از مطالب اسناد رسمی و گزارش های روزنامه استفاده شده است.


  • نظرات بیان شده در این مقاله متعلق به نویسنده است و لزوماً منعکس کننده سیاست رسمی دولت نیست.

  • Rice prices are up by as much as 13 percent, according to official reports.


    بر اساس گزارش های رسمی، قیمت برنج تا 13 درصد افزایش یافته است.

  • There have been rumours that he is resigning, and today he made it official.


    زمزمه هایی مبنی بر استعفای وی به گوش می رسید و امروز این موضوع را رسمی کرد.

  • He stepped into the waiting official car.


    سوار ماشین رسمی منتظر شد.

  • The minister was in Berlin on official business.


    وزیر برای کارهای رسمی در برلین بود.

  • The Prime Minister's official spokesman rejected calls for an inquiry.


    سخنگوی رسمی نخست وزیر درخواست ها برای تحقیق را رد کرد.

  • He visited China in his official capacity as America's trade representative.


    وی در مقام رسمی خود به عنوان نماینده تجاری آمریکا از چین دیدن کرد.

synonyms - مترادف
  • authorisedUK


    مجاز انگلستان

  • authorizedUS


    مجاز ایالات متحده

  • approved


    تایید شده

  • sanctioned


    تحریم شده است

  • accredited


    معتبر

  • authentic


    تایید شده است

  • endorsed


    رسمی


  • دارای مجوز انگلستان

  • licencedUK


    دارای مجوز ایالات متحده

  • licensedUS


    گواهی شده

  • authoritative


    مشروع

  • certified


    مناسب


  • احراز هویت


  • به رسمیت شناخته شده در انگلستان

  • authenticated


    ایالات متحده را شناسایی کرد

  • recognisedUK


    پذیرفته شده

  • recognizedUS


    ثبت شده

  • validated


    درست است، واقعی

  • accepted


    تضمین شده است

  • documented


    حلال


  • مجاز

  • valid


    تصویب شد

  • verified


    امضاء شده

  • warranted


    باحسن نیت

  • lawful


    کوشر


  • ratified


  • signed


  • bona fide


  • kosher


  • allowed


antonyms - متضاد
  • unauthorisedUK


    انگلستان غیر مجاز

  • unauthorizedUS


    ایالات متحده غیر مجاز

  • unofficial


    غیر رسمی

  • nonofficial


    بدون مجوز

  • unsanctioned


    گاه به گاه

  • casual


    مشکوک

  • doubtful


    دوستانه و غیر رسمی

  • dubious


    غیر قابل اعتماد

  • informal


    متقلب

  • unreliable


    نادرست

  • dishonest


    مبهم


  • نامناسب

  • imprecise


    غلط

  • improper


    نامعین

  • incorrect


    غیر دقیق

  • indefinite


    بی اعتبار

  • inexact


    غیر قابل قبول

  • invalid


    غیر مجاز

  • unacceptable


    غیر قانونی

  • unsuitable


    قاچاق


  • ممنوع است

  • unlawful


    ممنوع شد

  • illicit


    نامشروع

  • prohibited


    ممنوع

  • banned


    ممنوع شده است

  • illegitimate


    غیرقانونی

  • forbidden


  • proscribed


  • outlawed


  • interdicted


  • unlicensed


لغت پیشنهادی

Italian

لغت پیشنهادی

closures

لغت پیشنهادی

tender