desert

base info - اطلاعات اولیه

desert - کویر

noun - اسم

/ˈdezərt/

UK :

/ˈdezət/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [desert] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • the Sahara Desert


    صحرای صحرا

  • Somalia is mostly desert.


    سومالی بیشتر بیابانی است.

  • They travelled many miles across burning desert sands.


    آنها مایل های زیادی را در شن های سوزان بیابان طی کردند.

  • Occasionally we passed a desert oasis surrounded by small tracts of grass and shrub.


    گهگاه از یک واحه صحرایی می گذشتیم که اطراف آن را زمین های کوچک علف و درختچه احاطه کرده بود.


  • قصبه به کویر فرهنگی (= مکانی بی فرهنگ) تبدیل شده است.

  • He drove off into the desert.


    او به سمت صحرا حرکت کرد.

  • The desert stretched for endless miles on all sides of us.


    بیابان از هر طرف ما کیلومترها بی پایان کشیده شده بود.

  • The land loses its protective cover of vegetation and soon turns into desert.


    این زمین پوشش گیاهی محافظ خود را از دست می دهد و به زودی به بیابان تبدیل می شود.

  • cold nights in the desert


    شب های سرد در کویر

  • green fields surrounded by arid desert


    مزارع سبز احاطه شده توسط بیابان خشک


  • سفر آنها در سراسر صحرا

  • vast tracts of desert land


    بخش وسیعی از زمین های بیابانی

  • They were lost in the desert for nine days.


    نه روز در صحرا گم شدند.

  • We had to cross a large area of arid, featureless desert.


    ما مجبور بودیم از یک منطقه بزرگ از بیابان خشک و بی خاصیت عبور کنیم.


  • خورشید کویر

  • This town is a cultural desert.


    این شهر یک کویر فرهنگی است.

  • Soldiers who deserted and were caught were shot.


    سربازانی که فرار کرده و دستگیر شده بودند تیرباران شدند.


  • سالانه چند نفر از ارتش فرار می کنند؟

  • He deserted his wife and family for another woman.


    او همسر و خانواده اش را به خاطر زنی دیگر رها کرد.

  • All my confidence/courage deserted me when I walked into the exam.


    وقتی وارد امتحان شدم تمام اعتماد به نفس/شجاعتم مرا رها کرد.

  • Local people deserted the city as hordes of tourists arrived.


    مردم محلی با ورود انبوهی از گردشگران شهر را ترک کردند.

  • He denied that he had deserted his post.


    او انکار کرد که پست خود را رها کرده است.


  • وقتی در بیابان زندگی می کنید، آب حیاتی ترین منبع شماست.

synonyms - مترادف
  • wasteland


    زمین بایر


  • هدر

  • desolation


    ویرانی

  • heath


    سلامتی

  • barren


    عقیم

  • wilderness


    بیابان

  • wilds


    وحشی ها


  • وحشی

  • solitude


    تنهایی

  • badland


    بدلند

  • flats


    آپارتمان

  • Sahara


    صحرا

  • no-man's-land


    سرزمین هیچ کس

  • barren land


    کاسه گرد و غبار


  • منطقه خشک

  • arid region


    منطقه بایر

  • barren region


    تخت گدازه

  • lava bed


    تپه های شن و ماسه

  • sand dunes


    سرزمین های بد

  • badlands


    خالی

  • void


    بایر

  • barrens


    منظره ماه

  • moonscape


    مرداب

  • marsh


    باتلاق

  • swamp


    لنگر انداختن

  • moor


    malpais

  • malpais


    منطقه خالی از سکنه

  • uninhabited region


    منطقه متروکه

  • abandoned area


    منطقه نادیده گرفته شده

  • neglected area


    وسعت

  • expanse


antonyms - متضاد
  • wetland


    زمین باتلاقی

  • bog


    باتلاق

  • marsh


    مرداب

  • swamp


    دشت

  • swampland


    منجلاب

  • lowland


    فنس

  • mire


    لنگر انداختن

  • fen


    فنلند

  • moor


    لجن کشی

  • quagmire


    کشت

  • marshland


    مشک

  • fenland


    شستشو

  • slough


    مورچه

  • slew


    باتلاق ذغال سنگ نارس

  • muskeg



  • morass


  • peat bog


لغت پیشنهادی

apex

لغت پیشنهادی

function

لغت پیشنهادی

phosphate