vast

base info - اطلاعات اولیه

vast - وسیع

adjective - صفت

/væst/

UK :

/vɑːst/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [vast] در گوگل
description - توضیح

  • بسیار بزرگ


  • فوق العاده بزرگ


  • اینها، به علاوه انبوهی از انتظارات مختلف، به ارتباطات گسترده ای نیاز دارند.

  • These plus a host of varying expectations, require vast amounts of communication.


    منطقه وسیعی از زمین های بایر


  • مناطق وسیعی از جنگل های بارانی آمازون نابود شده است.

  • Vast areas of the Amazon rainforest have been destroyed.


    رپرتوار کاراته دارای مجموعه وسیعی از ضربات فنی است.

  • The karate repertoire has a vast array of technical kicks.


    فواصل زیاد یک جامعه منزوی را از دیگری جدا می کند.

  • Vast distances separate one isolated community from another.


    ایالات متحده بیش از حد مشغول بهره برداری از امکانات بازار وسیع داخلی خود بود.

  • The United States was too busy exploiting the possibilities of her own vast domestic market.


    وسعت وسیع بیابان

  • the vast expanse of the desert


    یک پیشرفت گسترده


  • این یک قانون ساده است و برای 40 سال اکثریت قریب به اتفاق موسسات خیریه به شدت این ممنوعیت را رعایت کرده اند.

  • This is a simple rule and for 40 years the vast majority of charitable organizations have strictly observed the prohibition.


    پناهجویان به تعداد زیادی از روستاهای سراسر مرز وارد شدند.

  • The refugees arrived in vast numbers from villages all along the border.


    در مراسم عروسی مقدار زیادی غذا و نوشیدنی مصرف شد.

  • Vast quantities of food and drink were consumed at the wedding.


    فناوری اختصاص داده شده است و بنابراین انتظار نمی رود که در طول عمر یک محصول کاهش زیادی در هزینه داشته باشد.

  • Technology is dedicated and therefore vast reductions in cost in the lifetime of a product are not to be expected.


example - مثال

  • منطقه وسیعی از جنگل


  • یک جمعیت گسترده

  • In the vast majority of cases, this should not be a problem.


    در اکثریت قریب به اتفاق موارد، این نباید مشکلی ایجاد کند.

  • They sell a vast array of products.


    آنها طیف وسیعی از محصولات را می فروشند.


  • حجم وسیعی از اطلاعات

  • At dusk bats appear in vast numbers.


    هنگام غروب خفاش ها در تعداد زیادی ظاهر می شوند.

  • vast quantities of food


    مقادیر زیادی غذا

  • His business empire was vast.


    امپراتوری تجاری او گسترده بود.

  • vast sums of money


    مبالغ هنگفت پول

  • The special effects were a vast improvement over the original film.


    جلوه های ویژه نسبت به فیلم اصلی پیشرفت زیادی داشتند.

  • She writes on a vast range of subjects.


    او در مورد طیف وسیعی از موضوعات می نویسد.

  • It is a very rich country with vast resources.


    این کشور بسیار غنی با منابع گسترده است.

  • Your help made a vast difference.


    کمک شما تفاوت زیادی ایجاد کرد.

  • We’ve hired a marquee at vast expense.


    ما یک خیمه شب بازی با هزینه هنگفت استخدام کرده ایم.

  • To the south lay a vast area of wilderness.


    در جنوب منطقه وسیعی از بیابان قرار داشت.

  • Vast crowds lined the route of the marathon.


    جمعیت زیادی در مسیر ماراتن صف کشیده بودند.

  • A vast audience watched the broadcast.


    مخاطبان زیادی این پخش را تماشا کردند.

  • The amount of detail the book contains is vast.


    حجم جزئیات کتاب بسیار زیاد است.

  • The people who have taken our advice have saved themselves vast amounts/sums of money.


    افرادی که از توصیه های ما استفاده کرده اند مبالغ / مبالغ هنگفتی برای خود پس انداز کرده اند.

  • The vast majority of children attend state schools.


    اکثریت قریب به اتفاق کودکان در مدارس دولتی تحصیل می کنند.

  • The vast majority of our students – nearly 90 percent – graduate within four years.


    اکثریت قریب به اتفاق دانشجویان ما - نزدیک به 90 درصد - در عرض چهار سال فارغ التحصیل می شوند.

  • I think the original movie was vastly superior to the remake.


    من فکر می کنم فیلم اصلی نسبت به نسخه بازسازی شده بسیار برتر بود.

synonyms - مترادف

  • وسیع

  • elephantine


    فیل

  • humongous


    انبوه

  • mighty


    توانا

  • astronomical


    نجومی

  • colossal


    غول آسا


  • عظیم

  • expansive


    گسترده

  • gigantic


    غول پیکر


  • بزرگ


  • غیر قابل محاسبه

  • immense


    هیولا

  • incalculable


    بسیار بزرگ و مهم


  • شگفت انگیز

  • monstrous


    قابل توجه

  • monumental


    ابدی

  • prodigious


    کوهستانی


  • نامحدود


  • کافی

  • big


    بی حد و مرز

  • eternal


    جامع

  • gargantuan


  • ginormous


  • mega


  • mountainous


  • stupendous


  • unlimited


  • ample


  • boundless




antonyms - متضاد

  • کوچک


  • کم اهمیت

  • diminutive


    کاهنده

  • minuscule


    مقدار کمی


  • میکروسکوپی

  • microscopic


    مینیاتوری

  • miniature


    دقیقه


  • ضعیف

  • puny


    ناچیز

  • insignificant


    مینی

  • microscopical


    حداقل

  • mini


    محدود، تنگ

  • minimal


    قابل اغماض


  • ریزه

  • negligible


    پینتیز شده

  • petite


    محصور

  • pintsized


    ناچیز ایالات متحده

  • restricted


    meagreUK

  • meagerUS


    جیب

  • meagreUK


    کوتاه

  • paltry


    اندک


  • سرسری


  • گاز گرفتن


  • دیوونه

  • smallish


    غیر قابل تقدیر

  • bantam


    بی نهایت کوچک

  • bitesize


    غیر قابل توجه

  • dinky


  • inappreciable


  • infinitesimal


  • insubstantial


لغت پیشنهادی

fictions

لغت پیشنهادی

wealthy

لغت پیشنهادی

accompaniment