pocket

base info - اطلاعات اولیه

pocket - جیب

noun - اسم

/ˈpɑːkɪt/

UK :

/ˈpɒkɪt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [pocket] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • a jacket/coat/shirt/trouser pocket


    یک ژاکت / کت / پیراهن / جیب شلوار

  • a back/a hip/an inside pocket


    یک پشت / یک باسن / یک جیب داخلی

  • I put the note in my pocket.


    یادداشت را در جیبم گذاشتم.

  • The three of us stood there hands in pockets, and waited.


    ما سه تایی اونجا ایستاده بودیم و دست در جیب بودیم و منتظر بودیم.

  • She reached into her pocket and pulled out her phone.


    دستش را در جیبش برد و گوشی اش را بیرون آورد.

  • Take your hands out of your pockets!


    دست هایت را از جیب بیرون بیاور!

  • Turn out your pockets (= empty your pockets).


    جیب های خود را بچرخانید (= جیب های خود را خالی کنید).

  • a pocket dictionary (= one that is small enough to fit in your pocket)


    دیکشنری جیبی (= دیکشنری که به اندازه کافی کوچک باشد که در جیب شما قرار گیرد)

  • Information about safety procedures is in the pocket in front of you (= on a plane).


    اطلاعات مربوط به مراحل ایمنی در جیب جلوی شما (= در هواپیما) است.

  • Forged passports were found in a secret pocket in the suitcase.


    پاسپورت های جعلی در یک جیب مخفی در چمدان پیدا شد.

  • a 20 litre rucksack with a pocket for a water bottle and map


    یک کوله پشتی 20 لیتری با یک جیب برای بطری آب و نقشه

  • We have holidays to suit every pocket.


    ما برای هر جیبی تعطیلات داریم.

  • He had no intention of paying for the meal out of his own pocket.


    او قصد نداشت هزینه غذا را از جیب خودش بپردازد.

  • The libel case was a huge drain on her pocket.


    پرونده افترا در جیب او سنگینی می کرد.

  • tourists with bulging pockets


    گردشگران با جیب های برآمده

  • There are still a few isolated pockets of resistance to the new regime.


    هنوز چند جیب منزوی از مقاومت در برابر رژیم جدید وجود دارد.

  • The country has large pockets of unemployment.


    این کشور دارای جیب های بیکاری زیادی است.


  • یک جیب هوا

  • Geologists have found a few remaining pockets of iron ore.


    زمین شناسان چند محفظه باقی مانده از سنگ آهن پیدا کرده اند.

  • She was forced to dip into her own pocket to pay for the repairs.


    او مجبور شد برای پرداخت هزینه تعمیرات، در جیب خود فرو برود.

  • We're in pocket on that deal.


    ما در این معامله در جیب هستیم.

  • That one mistake left him thousands of pounds out of pocket.


    همین یک اشتباه هزاران پوند از جیبش بر جای گذاشت.

  • Health services are lining the drug companies’ pockets, according to the report.


    بر اساس این گزارش، خدمات بهداشتی جیب شرکت های دارویی را بسته اند.

  • The back pocket on a pair of jeans is the easiest one to pick.


    جیب پشت شلوار جین راحت ترین انتخاب است.

  • I've heard he doesn't like putting his hand in his pocket.


    شنیده ام که دوست ندارد دستش را در جیبش بگذارد.

  • He stood there hands in pockets.


    همانجا ایستاده بود، دست در جیب.

  • He went through all his pockets looking for his key.


    تمام جیب هایش را به دنبال کلیدش رفت.

  • I fished the list out of my pocket.


    لیست را از جیبم بیرون آوردم.

  • My cell phone rang and I patted my pockets looking for it.


    موبایلم زنگ خورد و دستی به جیبم زدم دنبالش.

  • My pockets were bulging with loose change.


    جیب‌هایم از خرده‌فروشی شل شده بود.

  • My wallet was in the back pocket of my jeans.


    کیف پولم در جیب پشت شلوار جینم بود.

synonyms - مترادف
  • pouch


    کیسه

  • compartment


    محفظه

  • receptacle


    ظرف

  • sack


    گونی

  • bag


    حفره

  • cavity


    توخالی

  • hollow


    محفظه - اتاق


  • سوراخ


  • سوکت

  • socket


    اتاقک

  • cubicle


    اسلات


  • جعبه

  • slot


    بهم زدن

  • box


    خلیج

  • poke


    موقعیت مناسب، جایگاه

  • bay


    سلول

  • niche


    فرورفتگی

  • sac


    گوشه


  • کابین

  • recess


    سوراخ توله

  • nook


    مکعب

  • enclosure


    بخش


  • کارل

  • cubbyhole


    قفسه

  • cube


    کبوتر چاله


  • غرفه


  • carrel


  • locker


  • pigeonhole


  • stall


antonyms - متضاد
  • mound


    تپه


  • کوه


  • جامد

  • fullness


    پر بودن


  • افزایش دادن


  • بالا آمدن

لغت پیشنهادی

retrofitted

لغت پیشنهادی

fireflies

لغت پیشنهادی

more