empty

base info - اطلاعات اولیه

empty - خالی

noun - اسم

/ˈempti/

UK :

/ˈempti/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [empty] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • A lot of the players are running on empty and deserve a good rest.


    بسیاری از بازیکنان خالی می دوند و سزاوار یک استراحت خوب هستند.

  • an empty house/street


    یک خانه/خیابان خالی

  • Shall I take the empty bottles for recycling?


    آیا بطری های خالی را برای بازیافت ببرم؟

  • The train was empty (= there were no passengers) by the time it reached London.


    قطار تا رسیدن به لندن خالی بود (= مسافری نبود).

  • empty threats/rhetoric


    تهدیدات / لفاظی های توخالی

  • They're just empty promises.


    آنها فقط وعده های توخالی هستند.

  • He says his life has been completely empty since his wife died.


    او می گوید از زمانی که همسرش مرده زندگی اش کاملاً خالی بوده است.

  • I felt empty like a part of me had died.


    احساس پوچی می کردم، انگار بخشی از وجودم مرده است.

  • I emptied the closet and put my belongings into the black overnight case.


    کمد را خالی کردم و وسایلم را داخل جعبه مشکی یک شبه گذاشتم.

  • Would you mind emptying (out) your pockets?


    آیا می خواهید جیب های خود را خالی کنید؟

  • Empty the soup into a saucepan and simmer gently for ten minutes.


    سوپ را در یک قابلمه خالی کنید و ده دقیقه به آرامی بجوشانید.

  • She quickly emptied her glass (= drank its contents) and ordered another drink.


    به سرعت لیوان خود را خالی کرد (= محتویات آن را نوشید) و نوشیدنی دیگری سفارش داد.

  • The place emptied pretty quickly when the fight started.


    وقتی دعوا شروع شد محل خیلی سریع خالی شد.

  • Don't forget to recycle the empties.


    بازیافت خالی ها را فراموش نکنید.

  • He set the empty glass down.


    لیوان خالی را گذاشت پایین.

  • It was past midnight, and the streets were empty.


    ساعت از نیمه شب گذشته بود و خیابان ها خالی بود.

  • We need jobs, not empty promises.


    ما به شغل نیاز داریم نه وعده های توخالی.

  • Bring the empties to the recycling center.


    مواد خالی را به مرکز بازیافت بیاورید.

  • She emptied her husband’s mug in the sink.


    لیوان شوهرش را در سینک خالی کرد.

  • Once the movie ended, the theater emptied quickly.


    وقتی فیلم تمام شد، سالن به سرعت خالی شد.

  • The Tombigbee River empties into Mobile Bay (= its water flows there).


    رودخانه تامبیگبی به خلیج موبایل می ریزد (= آب آن در آنجا جاری می شود).

synonyms - مترادف
  • void


    خالی

  • bare


    برهنه

  • blank


    جای خالی


  • روشن

  • vacant


    عقیم

  • barren


    رایگان


  • خالی شده

  • devoid


    شدید

  • emptied


    پر نشده

  • stark


    حاوی هیچ چیز

  • unfilled


    بدون مطالب

  • containing nothing


    پر نشده است

  • without contents


    بدون اشغال

  • not filled


    توم

  • vacuous


    تخلیه شده

  • unoccupied


    جلگه

  • toom


    گرفته نشده

  • drained


    باکره

  • plain


    توخالی

  • untaken


    تخلیه شده است

  • virgin


    متروک

  • hollow


    تمیز

  • depleted


    توخالی شده

  • desolate


    باز کن


  • بدون مانع

  • hollowed out


    جامد نیست


  • unhampered



  • unimpeded


  • unobstructed


antonyms - متضاد
  • filled


    پر شده است

  • loaded


    لود شده

  • stuffed


    پر شده

  • chockful


    خفه کننده

  • crammed


    فشرده

  • cramped


    تنگ

  • crowded


    شلوغ

  • packed


    بسته بندی شده

  • stacked


    انباشته

  • stocked


    انبار شده

  • thronged


    لبه دار

  • brimful


    پر

  • brimming


    بلوک چوبی

  • chockablock


    گیر کرده

  • congested


    پر ازدحام

  • jammed


    سرریز

  • overcrowded


    بیش از حد

  • overflowing


    مملو از

  • overfull


    پر از آب

  • replete


    فلاش

  • teeming


    فراوان

  • chock-full


    مملو


  • کامل

  • flush


    ترکیدن

  • abounding


    نفاق

  • laden


  • profuse



  • bursting


  • rife


  • plenteous


لغت پیشنهادی

reasonableness

لغت پیشنهادی

intransigent

لغت پیشنهادی

discouraging