so

base info - اطلاعات اولیه

so - بنابراین

adverb - قید

/səʊ/

UK :

/səʊ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [so] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Don't look so angry.


    اینقدر عصبانی به نظر نرسید

  • There's no need to worry so.


    جای نگرانی نیست پس

  • Why has it taken so long?


    چرا اینقدر طول کشیده؟

  • That wasn't so bad was it?


    این خیلی بد نبود، نه؟

  • She spoke so quietly (that) I could hardly hear her.


    آنقدر آرام صحبت می کرد (که) من به سختی می توانستم صدایش را بشنوم.

  • What is it that's so important it can't wait five minutes?


    چه چیزی آنقدر مهم است که نمی توان پنج دقیقه صبر کرد؟

  • He was so impressed that he jumped up and down with excitement.


    آنقدر تحت تأثیر قرار گرفت که از هیجان بالا و پایین می پرید.

  • She gets so caught up in her fame that she neglects her true friends.


    او چنان گرفتار شهرت خود می شود که از دوستان واقعی خود غافل می شود.

  • It was so incredibly cheap it was unbelievable.


    آنقدر ارزان بود که باور نکردنی بود.

  • I'm not so stupid as to believe that.


    من آنقدر احمق نیستم که این را باور کنم.


  • آیا آنقدر مهربان هستید که هنگام خروج در را قفل کنید؟

  • I'm so glad to see you.


    من خیلی خوشحالم که شما را می بینم.

  • The girls looked so pretty in their summer dresses.


    دخترها با لباس های تابستانی خود بسیار زیبا به نظر می رسیدند.

  • I was pleased that so many people turned up.


    از حضور این همه نفر خوشحال شدم.

  • We have so much to do.


    ما خیلی کار داریم

  • It's so good to have you back.


    خیلی خوبه که برگشتی

  • We've worked so hard to get to this point.


    ما خیلی زحمت کشیده ایم تا به این نقطه برسیم.

  • They came so close to winning.


    آنها خیلی به پیروزی نزدیک شده بودند.

  • You're going to Harvard! That's so great!


    داری میری هاروارد! این خیلی عالی است!

  • Their attitude is so very English.


    نگرش آنها بسیار انگلیسی است.

  • The article was just so much (= nothing but) nonsense.


    مقاله خیلی (= چیزی جز) مزخرف بود.

  • I am so pleased with this new book.


    من از این کتاب جدید بسیار راضی هستم.

  • He sat there ever so quietly.


    خیلی آرام آنجا نشسته بود.

  • I do love it so.


    من آن را خیلی دوست دارم

  • I haven't enjoyed myself so much for a long time.


    خیلی وقته اینقدر از خودم لذت نمی برم.

  • I have never felt so humiliated in my entire life.


    در تمام عمرم هرگز اینقدر احساس حقارت نکرده بودم.

  • It wasn't so good as last time.


    مثل دفعه قبل خوب نبود

  • It's not so easy as you'd think.


    آنقدرها هم که فکر می کنید آسان نیست.

  • He was not so quick a learner as his brother.


    او به اندازه برادرش سریع یاد نمی گرفت.

  • It's not so much a hobby as a career (= more like a career than a hobby).


    آنقدر هم سرگرمی نیست که یک شغل (= بیشتر شبیه یک کار است تا یک سرگرمی).

  • Off she went without so much as (= without even) a ‘goodbye’.


    او بدون «خداحافظی» به اندازه (= بدون حتی) رفت.

synonyms - مترادف

  • خیلی


  • فوق العاده

  • remarkably


    قابل توجه

  • unusually


    غیرعادی

  • appreciably


    به طور قابل ملاحظه ای

  • considerably


    بطور قابل توجهی


  • به ویژه


  • واقعا


  • به طور قابل ملاحظه

  • substantially


    بطور قابل ملاحظه ای

  • astonishingly


    به طرز شگفت آور

  • awfully


    به طرز وحشتناکی

  • decidedly


    به طور قطعی

  • discernibly


    قابل تشخیص

  • dreadfully


    بخصوص


  • استثنایی

  • exceptionally


    بطور باور نکردنی

  • extraordinarily


    بی اندازه

  • incredibly


    قابل ملاحظه ای

  • inordinately


    نسبتا

  • noticeably


    کاملا


  • به وفور


  • به صورت حاد

  • abundantly


    در مجموع

  • acutely


    شگفت آور

  • altogether


    عمیقا

  • amazingly


    مجزا


  • به شدت

  • distinctly


  • downright


  • exceedingly


antonyms - متضاد
  • not


    نه


  • کمی


  • نه خیلی


  • نه دقیقا


  • نه بیش از حد

  • not overly


    نه واقعا


  • نه وحشتناک

  • not terribly


    به سختی

  • a bit


    بطور نامحسوس


  • به طور غیر قابل تقدیر


  • بی نتیجه

  • imperceptibly


    بطور غیر قابل ملاحظه ای

  • inappreciably


    به طور ناچیز

  • inconsequentially


    به آرامی

  • inconsiderably


    در حاشیه

  • insignificantly


    بطور ناچیز

  • lightly


    اندکی

  • marginally


    کاملا برعکس

  • negligibly


    مقدار کمی


  • تاحدی


  • به صورت اسمی


  • نسبتا


  • به صورت ملایم

  • nominally


    به ندرت

  • moderately


    به طور نسبی

  • mildly


    معمولا


  • منصفانه

  • scarcely



  • commonly



لغت پیشنهادی

petersen

لغت پیشنهادی

coat

لغت پیشنهادی

downtown