add
add - اضافه کردن
verb - فعل
UK :
US :
قرار دادن چیزی با چیز دیگری یا با گروهی از چیزهای دیگر
اگر اعداد یا مقادیر را با هم جمع کنید، مجموع آنها را محاسبه می کنید
افزایش مقدار یا هزینه چیزی
برای گفتن بیشتر در مورد چیزی که اخیراً گفته شده است
کیفیت خاصی به چیزی دادن
مخفف
دو یا چند عدد یا مقدار را کنار هم قرار دهید تا مجموع حاصل شود
قرار دادن چیزی با چیز دیگری برای افزایش تعداد یا مقدار یا بهبود کل
برای گفتن یک چیز دیگر
abbreviation for Attention Deficit Disorder a name used mainly in the 1980s for a condition in which someone especially a child is often in a state of activity or excitement and unable to direct their attention towards what they are doing
مخفف اختلال کمبود توجه نامی است که عمدتاً در دهه 1980 برای وضعیتی استفاده میشود که در آن شخصی، به ویژه یک کودک، اغلب در حالت فعالیت یا هیجان است و نمیتواند توجه خود را به کاری که انجام میدهد معطوف کند.
قرار دادن چیزی با چیز دیگری برای افزایش تعداد یا مقدار یا مهمتر کردن آن
برای محاسبه مجموع یک گروه از اعداد
قرار دادن چیزی با چیز دیگری به منظور بهبود آن یا افزایش تعداد یا مقدار
قرار دادن یک عدد یا مقدار با دیگری برای محاسبه کل
to increase in value by a particular amount or to make something increase in value by a particular amount
افزایش ارزش به مقدار معین یا افزایش ارزش چیزی به مقدار معین
10 درصد به کل اضافه کنید.
اگر 11 و 31 را اضافه کنید، 42 به دست می آید.
شرکت بیچ قصد دارد تا 12 ماه آینده 500 شغل ایجاد کند.
6 و 6 را اضافه کنید و 12 می گیرید.
اگر چند تصویر رنگی اضافه می کردند، کتاب بسیار جذاب تر به نظر می رسید.
به نظر من باید کمی نمک اضافه کنید.
مراحل پخت: آب جوش را اضافه کنید و چند دقیقه بگذارید تا آب شود.
یک پیچیدگی بیشتر، اخیراً با استفاده گسترده از ضبط کننده های ویدئویی اضافه شده است.
افزودن کود به خاک به رشد سریع گیاهان کمک می کند.
شامپاین خوب همیشه به یک موقعیت جذابیت می بخشد.
او فریاد زد: این کارول فلین است. پس از یک لحظه سکوت، او افزود: من دوست آنی هستم.
وی افزود: در پایان از خانواده ام برای کمک هایشان تشکر می کنم.
وی افزود: در نهایت می خواهم از حمایت خانواده ام تشکر کنم.
قبل از گرم کردن مخلوط، شیر را به آن اضافه کنید.
اما به جای ارائه راه حل، نتایج آنها فقط سوخت بیشتری به آتش می افزاید.
اگر به فضای ذخیره سازی بیشتری نیاز دارید، می توانید قفسه های بیشتری اضافه کنید.
بعد آرد را اضافه کنید.
آب میوه حاوی شکر اضافه نیست.
به عنوان یک امتیاز اضافی، این کتاب شامل بسیاری از عکسهای سیاه و سفید است.
کره را آب کنید سپس پیاز را اضافه کنید.
این طرح دارای مزیت (= اضافی) اضافه کردن اشتغال به مناطق روستایی است.
نام شما را به لیست اضافه کنم؟
آنها به دنبال راه هایی برای افزودن ارزش بیشتر به محصولات خود هستند.
روش های مختلفی برای تاکید بر کلمات در یک صفحه وب وجود دارد.
یک بال جدید به ساختمان اضافه شد.
کلر به آب اضافه می شود تا باکتری ها را از بین ببرد.
جمع و تفریق را بلد بود.
به کل 9 عدد اضافه کنید.
اگر همه این مقادیر را با هم جمع کنید رقم بزرگی به دست می آید.
او افزود: و دیر نکن.
من چیزی برای اضافه کردن به گفته قبلی خود ندارم.
چیزی برای اضافه کردن دارید؟
وی افزود که آنها یک هفته بعد باز خواهند گشت.
او گفت: «هتل مناسب کودکان است» و افزود که نرخ های ویژه برای کودکان اعمال می شود.
این سوئیت حس کلاسیکی را به اتاق خواب شما می بخشد.
جشنواره عید پاک بُعد جدیدی به زندگی موسیقی سالزبورگ اضافه کرد.
به این خدمات عالی را اضافه کنید و خواهید دید که چرا این هتل محبوب ترین هتل در جزیره است.
سپس برای اضافه کردن آسیب به من گفتند که نمی توانم وارد پرواز شوم.
It adds insult to injury that banks are allowed to increase their charges without our knowledge or consent.
اینکه بانکها بدون اطلاع یا رضایت ما مجاز به افزایش هزینههای خود هستند، باعث توهین به آسیب میشود.
Only 300 people came to the match and to add insult to injury the floodlights went out during the second half.
فقط 300 نفر به مسابقه آمدند و برای اینکه آسیب بیشتری به آن اضافه شود، نورافکن ها در نیمه دوم خاموش شدند.
اگر هزینه پست را اضافه کنید 45 تا 50 دلار است.
فراموش نکنید که هزینه های سفر خود را اضافه کنید.
ما یک جمع فرعی در حال اجرا نگه می داریم و در پایان مالیات را اضافه می کنیم.
اگر سه و چهار را (= مجموع محاسبه کنید) هفت را به دست می آورید.
او یک پیکاسو را به مجموعه خود اضافه کرده است.
کره و شکر را با همزن بزنید و تخم مرغ ها را کم کم اضافه کنید.
خنده همکارانش فقط بر خجالت او افزود.
جمع
محاسبه
aggregate
تجمیع
شمردن
به علاوه
tally
شمارش
compute
محاسبه کنید
ارزیابی کنید
sum
مجموع
summate
خلاصه کردن
ترکیب کردن
enumerate
برشمردن
reckon
حساب کنید
totalize
کلی کردن
با هم اضافه کنید
اضافه کردن
sum up
محاسبه کردن
tally up
بشمار
جمع را بیابید
رقم زدن
جمع کردن
انداختن
tot up
کل
حمل کردن
tot
قالب
tote up
شکل
کار کردن
حمل و نقل
عدد
tote
subtract
تفریق کردن
deduct
کسر کردن
diminish
کاهش
lessen
کاهش دادن
كاهش دادن
برداشتن
نزول کردن
delete
حذف
abate
بارانداز
dock
کم کردن
detract
رها کردن
منهای
minus
بریده بریده
slash
گرفتن
کنار کشیدن
ضربه زدن
در آوردن
بردن
گرفتن از
انکار
تخفیف
discount
بدهی
debit
کم هزینه
undercharge
باته
bate
قطع شدن
disconnect
جدا کردن
disjoin
باز کردن
unfasten
خلاصه
detach
بیرون بردن
abstract