dry

base info - اطلاعات اولیه

dry - خشک

adjective - صفت

/draɪ/

UK :

/draɪ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [dry] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Is my shirt dry yet?


    آیا هنوز پیراهن من خشک شده است؟

  • Store onions in a cool dry place.


    پیاز را در جای خشک و خنک نگهداری کنید.

  • I'm afraid this cake has turned out very dry.


    میترسم این کیک خیلی خشک شده باشه

  • Some plants grow better in dry soil.


    برخی از گیاهان در خاک خشک بهتر رشد می کنند.


  • وقتی رنگ کاملا خشک شد، یک لایه دیگر بزنید.

  • We managed to stay dry by huddling in a doorway.


    ما توانستیم با جمع شدن در یک درب خشک بمانیم.

  • Her mouth felt as dry as a bone (= completely dry).


    دهانش مثل یک استخوان خشک شد (= کاملاً خشک).

  • It was high summer and the rivers were dry (= had no water in them).


    اوج تابستان بود و نهرها خشک (= آب نداشتند).

  • weeks of hot dry weather


    هفته ها هوای گرم و خشک


  • فصل خشک

  • I hope it stays dry for our picnic.


    امیدوارم برای پیک نیک ما خشک بماند.


  • احتمال خشک ماندن هوا در این هفته وجود دارد.

  • Rattlesnakes occur in the warmer, drier parts of North America.


    مار زنگی در مناطق گرمتر و خشک‌تر آمریکای شمالی دیده می‌شود.


  • روز روشن و عمدتاً خشک آغاز خواهد شد.

  • a shampoo for dry hair


    یک شامپو برای موهای خشک

  • a dry hacking cough


    سرفه خشک هکری

  • Breakfast consisted of dry bread and a cup of tea.


    صبحانه شامل نان خشک و یک فنجان چای بود.

  • a crisp dry white wine


    یک شراب سفید خشک ترد

  • a dry sherry


    یک شری خشک

  • This wine is too dry for me.


    این شراب برای من خیلی خشک است.

  • He was a man of few words with a delightful dry sense of humour.


    او مردی کم حرف با شوخ طبعی خشک و لذت بخش بود.


  • او به سرعت به دلیل شوخ طبعی خود شهرت پیدا کرد.


  • صدای خشک

  • ‘He may not last the night,’ she said in a dry tone.


    او با لحن خشکی گفت: «شاید شب دوام نیاورد.

  • He replied in a cold dry manner.


    او با حالتی سرد و خشک پاسخ داد.

  • Government reports tend to make dry reading.


    گزارش های دولتی تمایل به خواندن خشک دارند.

  • They were conducting a dry debate on science policy.


    آنها یک بحث خشک در مورد سیاست علمی داشتند.

  • We had a dry wedding (= no alcoholic drinks were served).


    ما یک عروسی خشک داشتیم (= هیچ نوشیدنی الکلی سرو نشد).

  • a dry county/state


    یک شهرستان/ایالت خشک

  • He's been dry (= has drunk no alcohol) for a year now.


    او یک سال است که خشک شده است (= الکل ننوشیده است).

  • I'm a bit dry.


    من کمی خشکم

synonyms - مترادف
  • arid


    خشک

  • baked


    پخته شده

  • waterless


    بی آب

  • dehydrated


    کم آب شده

  • parched


    خشک شده

  • torrid


    سوزناک

  • desiccated


    سوخته

  • scorched


    تشنه

  • thirsty


    خشکسالی

  • droughty


    بدون رطوبت

  • moistureless


    بی باران

  • rainless


    سر زدن

  • sear


    سرا

  • sere


    وحشت زده

  • anhydrous


    تشنگی

  • torrefied


    عقیم

  • athirst


    تخلیه شده است

  • barren


    کویر

  • depleted


    خشک کننده


  • تخلیه شده

  • desiccant


    تبخیر شد

  • drained


    خسته

  • evaporated


    شیره شده

  • exhausted


    استخوان خشک

  • sapped


    آبیاری نشده


  • مانند استخوان خشک شود

  • dried up


  • dried-up


  • dried out


  • not irrigated



antonyms - متضاد
  • wet


    مرطوب

  • damp


    شبنم دار

  • dewy


    قطره چکان

  • drippy


    نمناک

  • humid


    بارانی

  • wettish


    ماگی

  • dampish


    خیس شده

  • drizzly


    خیس

  • muggy


    بخاردار

  • sodden


    تاریک

  • soggy


    نامعقول

  • vaporous


    چکیدن

  • dank


    پر از رطوبت

  • irriguous


    غرق آب

  • moist


    آبکی

  • dripping


    خیساندن

  • moisture-laden


    تازه شده

  • waterlogged


  • watery


  • soaking


  • refreshed


لغت پیشنهادی

enthralled

لغت پیشنهادی

tool

لغت پیشنهادی

aortic