belt

base info - اطلاعات اولیه

belt - کمربند

noun - اسم

/belt/

UK :

/belt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [belt] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • to do up/fasten/tighten a belt


    انجام دادن / بستن / سفت کردن یک کمربند

  • a belt buckle


    یک سگک کمربند

  • a studded leather belt


    یک کمربند چرمی میخ دار

  • Around his waist he wore a belt.


    دور کمرش کمربند بسته بود.

  • the country’s corn/industrial belt


    کمربند ذرت/صنعتی کشور

  • We live in the commuter belt.


    ما در کمربند رفت و آمد زندگی می کنیم.

  • a narrow belt of trees


    کمربند باریکی از درختان


  • یک کمربند باران در سراسر کشور در حال حرکت است

  • Towns in the country's industrial belt were particularly affected by the recession.


    شهرهایی که در کمربند صنعتی کشور قرار دارند به ویژه از رکود متاثر شدند.

  • She gave the ball a terrific belt.


    او یک کمربند فوق العاده به توپ داد.

  • That was distinctly below the belt!


    که مشخصا زیر کمربند بود!

  • a belt-and-braces policy


    خط مشی کمربند و بریس

  • She already has a couple of good wins under her belt.


    او در حال حاضر چند برد خوب زیر کمربند خود دارد.

  • With price increases on most goods, everyone is having to tighten their belt.


    با افزایش قیمت بیشتر کالاها، همه مجبورند کمربند خود را ببندند.

  • There is a need for further belt-tightening.


    نیاز به بستن بیشتر کمربند وجود دارد.

  • She fastened her belt tightly around her waist.


    کمربندش را محکم دور کمرش بست.

  • He had eaten so much that he had to loosen his belt a couple of notches.


    آنقدر غذا خورده بود که مجبور شد کمربندش را یکی دو تا باز کند.


  • یک کمربند فن

  • a conveyor belt


    یک تسمه نقاله

  • a belt on the jaw


    یک کمربند روی فک

  • The car was belting along/down the road.


    ماشین در امتداد/پایین جاده کمربند می‌بست.

  • He belted him in the face.


    کمربند به صورتش بست.

  • I belted my coat tightly.


    کمربندم را محکم بستم.


  • یک کمربند چرمی مشکی

  • the corn belt (= area known for growing corn)


    کمربند ذرت (= منطقه ای که برای کشت ذرت شناخته شده است)

  • He belted the ball out of the park for a home run.


    او با کمربند توپ را از پارک خارج کرد تا یک بازی خانگی داشته باشد.

synonyms - مترادف
  • girdle


    کمربند

  • waistband


    کمر بند

  • ceinture


    سنتور

  • cincture


    سینکچر

  • strap


    بند


  • باند

  • cummerbund


    دست و پا گیر

  • cumberbund


    بند کشی

  • drawstring


    ارسی

  • sash


    بالدریک

  • baldric


    دور

  • girth


    سستوس

  • cestus


    سینگولوم

  • cingulum


    obi

  • obi


    منطقه


  • الزام آور

  • binding


    گروه حامی

  • supporting band


    کمربند خود

  • self-belt


    کراوات

  • tie


    نوار


  • طناب

  • cord


    رشته


  • تانگ


  • filetUS

  • thong


    filletUK

  • filetUS


    افسار

  • filletUK


    توری

  • leash


    شلاق زدن

  • lace



  • whip


antonyms - متضاد

  • شکست


  • از دست دادن

  • pat


    ضربه زدن

  • surrender


    تسلیم شدن

  • tap


    دست برداشتن از


  • جعبه گشایی

  • unbox


    آرام باش


  • از بین رفتن


  • دلسرد کردن

  • discourage


    مکث

  • halt


    متوقف کردن


  • خراب کردن

  • ruin


    منصرف کردن

  • dissuade


    بی توجهی

  • neglect


لغت پیشنهادی

following

لغت پیشنهادی

accumulation

لغت پیشنهادی

tirade