work

base info - اطلاعات اولیه

work - کار کردن

verb - فعل

/wɜːrk/

UK :

/wɜːk/

US :

family - خانواده
work
کار کردن
workaholic
معتاد به کار
worker
کارگر
working
کار می کند
workings
قابل اجرا
workable
غیر قابل اجرا
unworkable
بیش از حد کار کرده
overworked
دوباره کاری کردن
rework
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [work] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I can't work if I'm cold.


    اگر سردم باشد نمی توانم کار کنم.

  • The kids always work hard at school.


    بچه ها همیشه در مدرسه سخت کار می کنند.


  • کل تیم در حال حاضر روی پروژه کار می کنند.

  • He is working on a new novel.


    او در حال کار بر روی یک رمان جدید است.

  • She's outside working on the car.


    او بیرون است و روی ماشین کار می کند.

  • I've been working at my assignment all day.


    من تمام روز را سر وظیفه ام کار کرده ام.


  • برای حل مشکل با یک شریک همکاری کنید.

  • We work closely with clients to develop specific solutions.


    ما از نزدیک با مشتریان برای توسعه راه حل های خاص کار می کنیم.

  • Doctors often work very long hours.


    پزشکان اغلب ساعات بسیار طولانی کار می کنند.

  • He works shifts at a metal plant.


    او در یک کارخانه فلزی شیفت کار می کند.

  • Both my parents work.


    پدر و مادرم هر دو کار می کنند.

  • to work in an office/a factory


    برای کار در یک دفتر / یک کارخانه

  • She works for an engineering company.


    او برای یک شرکت مهندسی کار می کند.

  • My father wants me to work for him when I leave school.


    پدرم از من می خواهد که وقتی مدرسه را ترک می کنم برای او کار کنم.

  • I've always worked in education.


    من همیشه در آموزش و پرورش کار کرده ام.

  • He worked in the oil industry for twenty years.


    بیست سال در صنعت نفت کار کرد.

  • Do you enjoy working with children?


    آیا از کار با کودکان لذت می برید؟

  • My son is working as a teacher.


    پسرم معلم است.

  • She dedicated her life to working for peace.


    او زندگی خود را وقف کار برای صلح کرد.

  • The committee is working to get the prisoners freed.


    این کمیته در تلاش است تا زندانیان را آزاد کند.

  • We have proved that different groups can work harmoniously together.


    ما ثابت کرده ایم که گروه های مختلف می توانند هماهنگ با هم کار کنند.


  • پلیس و مردم باید برای مبارزه با جرم با هم همکاری کنند.


  • خودش خیلی سخت کار میکنه

  • He says they're working him hard.


    او می گوید که آنها به شدت با او کار می کنند.

  • The printer isn't working.


    چاپگر کار نمی کند

  • How does the device actually work?


    واقعا دستگاه چگونه کار می کند؟


  • آیا آنها به درک نحوه عملکرد مغز نزدیکتر هستند؟

  • It works by electricity.


    با برق کار می کند.

  • The filtration process works by physically removing the contaminants from the water.


    فرآیند فیلتراسیون با حذف فیزیکی آلاینده ها از آب کار می کند.

  • Do you know how to work the coffee machine?


    آیا می دانید چگونه با دستگاه قهوه ساز کار کنید؟

  • The machine is worked by wind power.


    دستگاه با نیروی باد کار می کند.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • unemployment


    بیکاری

  • joblessness


    بیکاری، تنبلی

  • idleness


    از دست دادن شغل


  • افزونگی

  • redundancy


    وقفه شغلی

  • worklessness


    اخراج


  • شلیک کردن

  • dismissal


    عدم فعالیت

  • firing


    بازنشستگی

  • inactivity


    اخراج کردن

  • laying-off


    جدایی

  • layoff


    خاتمه دادن

  • redundance


    دعوت


  • نگه داشتن

  • sacking


    تخلیه

  • severance


  • termination


  • avocation


  • nonemployment


  • keeping


  • discharge


  • dismission


  • expulsion


لغت پیشنهادی

internationale

لغت پیشنهادی

ordeal

لغت پیشنهادی

corse