assignment
assignment - وظیفه
noun - اسم
UK :
US :
یک قطعه کاری که به عنوان بخشی از کار به کسی داده می شود
یک قطعه کاری که از دانش آموز خواسته می شود انجام دهد
زمانی که به افراد وظایف خاصی داده می شود
something such as a place to sit piece of equipment etc that you are given to use for a particular purpose
چیزی مانند مکانی برای نشستن، قطعه ای از تجهیزات و غیره که به شما داده می شود تا برای یک هدف خاص از آن استفاده کنید
قطعه کاری که به کسی داده می شود
when someone is given a particular job or task or sent to work in a particular place or for a particular person
زمانی که به شخصی کار یا وظیفه خاصی داده می شود یا برای کار در یک مکان خاص یا برای شخص خاصی فرستاده می شود
تصمیم گیری در مورد اینکه چیزی ارزش خاصی دارد یا کیفیت خاصی دارد
اعطای چیزی مانند مال به شخصی به طور رسمی و به موجب قرارداد
بخشی از کاری که معمولاً به عنوان بخشی از تحصیل یا شغل به کسی داده می شود
کاری که شخصی را برای انجام آن به جایی می فرستند
Someone who is on assignment is doing a particular job or piece of work usually in a particular place where they have been sent for a period of time
شخصی که در حال انجام وظیفه است در حال انجام یک کار یا کار خاصی است، معمولاً در یک مکان خاص که برای مدتی در آنجا اعزام شده است.
the process of giving a particular job or piece of work to someone or of sending someone to a chosen place to do a job
فرآیند واگذاری یک کار یا کار خاص به شخصی، یا فرستادن کسی به مکان انتخابی برای انجام یک کار
شغل یا مسئولیت خاصی که به شما داده شده است
یک کار یا یک کار که اغلب برای مدت زمان محدودی به کسی سپرده می شود تا انجام دهد
the process of giving someone a particular job task or responsibility
فرآیند اعطای شغل، وظیفه یا مسئولیت خاص به شخصی
the act of giving something that belongs to you such as a property or a financial agreement to somebody else
عمل دادن چیزی که به شما تعلق دارد، مانند ملک یا قرارداد مالی، به شخص دیگری
someone who is on assignment is doing a job in a particular place usually for an agreed amount of time
شخصی که در حال انجام وظیفه است، در یک مکان خاص، معمولاً برای مدت زمان توافق شده، کار را انجام می دهد
او تا دیر وقت ماند تا یک تکلیف کلاس را انجام دهد.
Of the work-inhibited students, is it possible that this attention deficit may be related to their difficulty in completing assignments?
از بین دانشآموزان بازدارنده کار، آیا ممکن است این کمبود توجه به مشکل آنها در انجام تکالیف مربوط باشد؟
به نیمی از کارگران وظایف مختلفی داده شد.
اولین مأموریت بارت برای روزنامه تهیه گزارش از انتخابات فرانسه بود.
a homework assignment
یک تکلیف
رابین ساعت های زیادی را صرف ناهار می کرد و به تکالیف ریاضی خود می پرداخت.
I eventually got a teaching assignment at Xibei.
من در نهایت یک تکلیف تدریس در Xibei گرفتم.
Some students will be highly cooperative and attentive, and will speak up readily regarding the assignment.
برخی از دانش آموزان بسیار همکاری و توجه خواهند بود و به راحتی در مورد تکلیف صحبت می کنند.
This would suggest the assignment of one index to derivatives of the verb form and another to those of the noun form.
این نشان می دهد که یک شاخص به مشتقات شکل فعل و شاخص دیگر به مشتقات شکل اسم اختصاص داده شود.
در شگفتی دیگر، معضل انتساب که مرکز خدمات مشتری را نگران می کرد تا حد زیادی ناپدید شد.
She landed in a literary publications class at the University of Baltimore, where the assignment was to produce a literary magazine.
او در یک کلاس نشریات ادبی در دانشگاه بالتیمور فرود آمد، جایی که وظیفه تولید یک مجله ادبی بود.
تکالیف شامل تایپ با دشواری های مختلف از نسخه چاپی و دست نویس خواهد بود.
the assignment of chores
تعیین تکلیف کارهای خانه
او قرار بود در این مأموریت رهبری کند، اما چگونه یک مرد می تواند به عقب برگردد؟
دانش آموزان ملزم به انجام کلیه تکالیف هستند.
در هر ترم باید سه تکلیف کتبی را تکمیل کنید.
a business/special assignment
یک تکلیف تجاری/ویژه
برای خودم تکلیف سختی گذاشته بودم.
او برای یکی از روزنامه های یکشنبه در یونان است.
یکی از خبرنگاران ما در حال انجام وظیفه در چین
انتساب او به سایر وظایف در همان شرکت
دانش آموزان تکالیف خود را تحویل دادند.
The teacher gave us an assignment on pollution.
معلم در مورد آلودگی به ما تکلیف داد.
اگر اینقدر سرتان شلوغ است، چرا این وظیفه را بر عهده گرفتید؟
او از پذیرش این مأموریت خودداری کرد.
a freelance/photo assignment
یک کار آزاد/عکس
من تکالیف خواندن زیادی دارم که باید قبل از پایان ترم تکمیل کنم.
a foreign/diplomatic assignment
یک مأموریت خارجی / دیپلماتیک
هر دو روزنامه نگار در حین انجام وظیفه در منطقه کشته شدند.
assignment of the various tasks
واگذاری وظایف مختلف
تکلیف این بود که فصل 2 کتاب تاریخ را بخوانیم.
a six-month assignment
یک تکلیف شش ماهه
Solving the industry's infrastructure problems while satisfying shareholders is going to be a tough assignment.
حل مشکلات زیرساختی صنعت با جلب رضایت سهامداران، کار سختی خواهد بود.
به تیم ما مأموریت داده شد تا شکاف های موجود در بازار را پیدا کند.
accept/refuse/take on an assignment
قبول / امتناع / انجام یک تکلیف
carry out/complete/finish an assignment
انجام/تکمیل/پایان دادن یک تکلیف
یکی از اولین مأموریت های خارج از کشور او به عنوان جوان در هیئتی به مسکو بود.
ارزشیابی دوره بر اساس چهار تکلیف کتبی و یک امتحان نهایی خواهد بود.
The restructuring will require changing the assignment of responsibilities and reporting relationships.
تجدید ساختار مستلزم تغییر در انتساب مسئولیت ها و روابط گزارش دهی است.
قرارداد در صورت واگذاری به طور خودکار فسخ می شود.
واگذاری اجاره نامه قانونی باید به صورت سند باشد تا مؤثر واقع شود.
The photographer died while on assignment in the war zone.
عکاس در حین انجام وظیفه در منطقه جنگی جان باخت.
کار
شارژ
وظیفه
ماموریت
کمیسیون
مسئوليت
کار کردن
کسب و کار
کارهای عادی و روزمره
chore
جزئیات
ورزش
پست
تعهد
undertaking
مختصر
تلاش ایالات متحده
endeavorUS
تلاش انگلستان
endeavourUK
نامزدی
engagement
کارهای محوله
errand
تابع
نیروی کار ایالات متحده
laborUS
کار انگلستان
labourUK
اشتغال
موقعیت
پروژه
وقت ملاقات
دفتر
عمل
نقش
شرکت، پروژه
keeping
نگه داشتن
unemployment
بیکاری
retention
حفظ
juncture
نقطه اتصال
کل
disorganizationUS
بی سازمانی ایالات متحده
unity
وحدت
disorganisationUK
سازماندهی بریتانیا
نگه دارید
holding
برگزاری
شروع
شروع کنید
denial
انکار
disfavourUK
نارضایتی انگلستان
disfavorUS
نارضایتی آمریکا
veto
وتو
مجموعه
hoard
احتکار
فروشگاه
gathering
جمع آوری
نگهداری
hoarding