math

base info - اطلاعات اولیه

math - ریاضی

noun - اسم

/mæθ/

UK :

/mæθ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [math] در گوگل
description - توضیح
  • mathematics


    ریاضیات

  • the study of numbers, shapes, and space using reason and usually a special system of symbols and rules for organizing them


    مطالعه اعداد، اشکال و فضا با استفاده از عقل و معمولاً سیستم خاصی از نمادها و قوانین برای سازماندهی آنها

  • short form ofmathematics


    فرم کوتاه ریاضی

  • Kaczynski was an assistant math professor at the campus from 1967 to 1969.


    کاچینسکی از سال 1967 تا 1969 استادیار ریاضی دانشگاه بود.

  • For { math }, x is an attractor.


    برای { ریاضی }، x یک جاذبه است.

  • In life -- as in math -- the key to solving any problem lies in the clear and proper identification thereof.


    در زندگی - مانند ریاضیات - کلید حل هر مشکلی در شناسایی واضح و درست آن نهفته است.

  • By sixth grade the girl who was ahead of the boys in math is now even or behind them.


    تا کلاس ششم، دختری که در ریاضی از پسرها جلوتر بود، اکنون زوج یا عقب تر از آنها است.

  • I don't think Jim should major in math.


    من فکر نمی کنم جیم باید در ریاضی تحصیل کند.


  • آنها نیاز به دانستن ریاضی و زبان دارند، اما موسیقی روح را لمس می کند.

  • Neither did several other math professors, including Morris Hirsch, who was active in the anti-war movement when Kaczynski taught there.


    همچنین چندین استاد ریاضی دیگر، از جمله موریس هیرش، که در جنبش ضد جنگ زمانی که کاچینسکی در آنجا تدریس می کرد، فعال بود.

  • Even the math behind a simple tax return carries assumptions that are open to challenge.


    حتی ریاضیات پشت یک اظهارنامه مالیاتی ساده مفروضاتی را به همراه دارد که قابل چالش هستند.

  • Tina got a 95% on the math test.


    تینا در آزمون ریاضی 95 درصد گرفت.

  • As an adolescent Bennett Lang relishes word math problems but is stumped by the things people say.


    بنت لانگ در دوران نوجوانی از مسائل ریاضی کلمه ای لذت می برد اما از چیزهایی که مردم می گویند گیج می شود.

example - مثال

  • یک معلم ریاضی

  • Is your math correct?


    آیا ریاضی شما درست است؟

  • If only someone had done the math!


    اگر فقط کسی حساب را انجام می داد!


  • قبل از اینکه بدهی بیشتری بپذیرید حساب کنید.

synonyms - مترادف
  • calculation


    محاسبه

  • computation


    حسابی

  • arithmetic


    حساب کردن

  • reckoning


    ریاضیات

  • mathematics


    شماره

  • numbers


    ارقام

  • figures


    رقم زدن

  • figuring


    حساب دیفرانسیل و انتگرال

  • calculus


    رمزگذاری

  • ciphering


    مبالغ

  • sums


    خرد کردن اعداد

  • number crunching


    با احتساب

  • counting


    علاوه بر این


  • مجموع ایالات متحده

  • totalingUS


    totallingUK

  • totallingUK


    برآورد کردن

  • estimation


    تقسیم


  • منها کردن

  • subtraction


    ضرب

  • multiplication


    جمع بندی

  • summation


    اضافه كردن

  • adding


    شمارش

  • computing


    شمردن

  • tally


    ریاضی

  • summing


    کار کردن


  • اضافه کردن

  • maths


    شمارش کردن


  • بالا رفتن

  • adding up


  • counting up


  • totting up


antonyms - متضاد
  • conjecture


    حدس

  • estimation


    برآورد کردن

  • guesstimation


    حدس زدن

لغت پیشنهادی

micah

لغت پیشنهادی

harmonious

لغت پیشنهادی

ripening