adolescent
adolescent - نوجوان
noun - اسم
UK :
US :
یک فرد جوان، معمولا بین 12 تا 18 سال، که در حال تبدیل شدن به یک فرد بالغ است
جوانی که در حال تبدیل شدن به یک فرد بالغ است
being or relating to an adolescent
بودن یا ارتباط با یک نوجوان
برای توصیف رفتار یک بزرگسال یا یک بزرگسال که احمقانه و شبیه رفتار یک کودک است استفاده می شود
بین سنین کودک و بزرگسال
اگر یک بزرگسال را نوجوان توصیف می کنید، به این معناست که آن فرد رفتار احمقانه ای دارد.
اخیراً او در دوران نوجوانی بداخلاق و به همان اندازه مفید بود.
At age 20 in 1910, Egon Schiele still had the hypersensitivity of an adolescent which was good news for art.
در 20 سالگی در سال 1910، اگون شیله هنوز حساسیت بیش از حد یک نوجوان را داشت که خبر خوبی برای هنر بود.
Ben, an awkward adolescent is closer to being a successfully evolved man than the grown ones he encounters.
بن، یک نوجوان بی دست و پا، بیشتر از بزرگسالانی که با آنها روبرو می شود، به یک مرد تکامل یافته با موفقیت نزدیک است.
Even more foolishly, the besotted adolescent attempted to extend the relationship and chased Byron to Geneva.
حتی احمقانهتر، این نوجوان مغشوش تلاش کرد تا رابطه را گسترش دهد و بایرون را تا ژنو تعقیب کرد.
نوجوان طبقه کارگر دهه 60 کاملاً وظیفه داشت که تصمیم بگیرد با موهایش چه کند.
جان از یک پسر جوان صمیمی و شاد به یک نوجوان گیج تبدیل شد.
As the individual adolescent seeks to grow more independent of the family peer groups and friends become important points of reference.
همانطور که یک نوجوان به دنبال مستقل شدن بیشتر از خانواده است، گروه های همسالان و دوستان به نقاط مهم مرجع تبدیل می شوند.
تخمین زده می شود که 62 میلیون آمریکایی سیگار می کشند، از جمله 4.1 میلیون نوجوان 12 تا 17 ساله.
به طرز عجیبی، کورتنی به یک نوجوان جوان سخت تبدیل شد.
نوجوانان 13 تا 18 ساله و مشکلاتی که با آن روبرو هستند
مثل یک نوجوان رفتار نکنید!
an adolescent boy
یک پسر نوجوان
adolescent concerns/traumas/problems
نگرانی ها / آسیب ها / مشکلات نوجوانان
adolescent humour/behaviour
شوخ طبعی/رفتار نوجوان
این دو پسر نوجوان مادرشان را بسیار خسته کردند.
He had an unhappy adolescence.
او دوران نوجوانی ناخوشایندی داشت.
من در مدرسه راهنمایی تدریس می کنم، زیرا من نوجوانان جوان را دوست دارم.
جوان
youthful
نوجوان
juvenile
نابالغ
immature
پسرانه
teenage
دخترانه
pubescent
کودکانه
boyish
در حال رشد
girlish
توسعه نیافته
teenaged
قبل از بزرگسالی
بلوغ
youngish
در بهار زندگی
childish
نوزادی
جوانه زدن
بهاری
undeveloped
مناقصه
preadult
زیر سن
pubertal
عزیزم
شکوفه دادن
infantile
نوزاد
budding
بچه گانه - کودک مانند
childlike
صدا زدن
vernal
جوان تر
tender
تازه چهره
underage
blooming
babyish
callow
younger
fresh-faced