infant
infant - نوزاد
noun - اسم
UK :
US :
یک نوزاد یا کودک بسیار خردسال
برای نوزادان یا کودکان بسیار خردسال در نظر گرفته شده است
یک شرکت نوزاد، سازمان و غیره به تازگی شروع به وجود یا توسعه کرده است
یک نوزاد یا یک کودک بسیار خردسال
یک دانش آموز در یک مدرسه نوزادان
→ مدرسه شیرخوارگاه
related to or connected with the first stage of school in the UK, for children aged four to seven years
مربوط به یا مرتبط با مرحله اول مدرسه در انگلستان، برای کودکان چهار تا هفت ساله
نوزادی
این زوج یک پسر سه ساله و یک دختر شیرخوار دارند.
پدر و مادرش هر دو در نوزادی فوت کردند.
یک نوزاد پیش زمینه را چنان روشن می کند که پس زمینه محو می شود.
تفاوت های واضحی در سرعت یادگیری بین نوزادان در این مرحله اولیه وجود دارد.
I believe the First Mate, Mr Brown treated me kindly; he consigned my dead infant to its watery fate.
من معتقدم که همسر اول، آقای براون، با من مهربانانه رفتار کرد. او نوزاد مرده ام را به سرنوشت آبکی سپرد.
The key similarity for Freud lies in the dominance of unconscious processes both for infants and for early man.
شباهت کلیدی فروید در تسلط فرآیندهای ناخودآگاه هم برای نوزادان و هم برای انسان اولیه نهفته است.
از زمان شروع خشکسالی، افزایش شدید مرگ و میر نوزادان وجود داشته است.
Doctors and other health experts consider it wise to safeguard infants by giving supplementary vitamins.
پزشکان و سایر متخصصان سلامت محافظت از نوزادان را با دادن ویتامین های مکمل عاقلانه می دانند.
Measuring the infant administering vitamin K and eye ointment, and bathing the infant must be saved for later. 6.
اندازه گیری نوزاد، تجویز ویتامین K و پماد چشمی و حمام کردن نوزاد باید برای بعد حفظ شود. 6.
من باید به شما اطمینان شخصی بدهم که این نوزاد تحت مراقبت کامل است.
Grandmothers approached us playful girls and young women with infants slung in cloths across their backs.
مادربزرگ ها به ما نزدیک شدند، دختران بازیگوش و زنان جوان با نوزادانی که در پارچه هایی به پشت خود آویزان شده بودند.
مهد کودک زیر دو سال
پسر نوزادشان
او در کودکی به شدت بیمار بود.
موتزارت یک اعجوبه شیرخوار (= کودک خردسال با توانایی غیرعادی) بود.
یک مدرسه شیرخوارگاه
اکثر مربیان شیرخواران را زنان تشکیل می دهند.
من او را از زمانی که در دوران شیرخوارگی (= در مدرسه شیرخوارگان) بودیم می شناسم.
مارجوری به نوزادی که در آغوشش خوابیده بود نگاه کرد.
کتاب رشد فکری در نوزادان انسان
کشورهایی با مرگ و میر بالای نوزادان
jaundice in premature infants
زردی در نوزادان نارس
ما نوزادان تازه متولد شده را تا دو ماهگی مورد مطالعه قرار دادیم.
یک نوزاد تازه متولد شده
جنی اکنون یک نوزاد سال اول است.
اندرو هنوز در نوزادی است.
an infant teacher/class
یک معلم/کلاس نوزاد
عزیزم
babe
بایرن
bairn
نوزاد
neonate
کل
tot
کودک
تازه متولد شده
newborn
از شیر گرفتن
wean
جوانه زدن
sprog
کودک نوپا
toddler
بامبین
bambino
کوچولو
خرچنگ
munchkin
شیر دادن
suckling
مچ پا گزنده
ankle-biter
کمی
littlie
دزدگیر
tacker
کوچک
ضرب و شتم
bantling
دسته
bundle
بچه
بچه کوچولو
کودک تازه متولد شده
newborn child
پرستاری
nursling
پیش دبستانی
preschooler
جثه کوچک
tiny tot
فرزند جوان
موش فرش
rug rat
عزیزم در آغوش
babe in arms
بچه کوچک
جوان
youngster
