kid

base info - اطلاعات اولیه

kid - بچه

noun - اسم

/kɪd/

UK :

/kɪd/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [kid] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Do you have any kids?


    آیا بچه دارید؟

  • How are the kids (= your children)?


    بچه ها (= فرزندان شما) چطور هستند؟

  • A bunch of kids were hanging around outside.


    یکسری بچه بیرون آویزان بودند.

  • a gang/group of kids


    یک باند/گروه بچه

  • college/school kids


    بچه های کالج/مدرسه

  • street kids who rely on their ingenuity to keep alive


    بچه های خیابانی که برای زنده ماندن به نبوغ خود متکی هستند

  • You're acting like a little kid!


    داری مثل یه بچه کوچولو رفتار میکنی!


  • یادم می آید که در کودکی 6 ساله با مادربزرگم کتاب می خواندیم.

  • I'm looking forward to getting home to the wife and kids.


    من مشتاقانه منتظر هستم تا به خانه و همسر و بچه ها برسم.

  • Here are some fun ways to teach your kids about healthy eating.


    در اینجا چند راه جالب برای آموزش تغذیه سالم به فرزندانتان آورده شده است.

  • The kids love playing outside in the mud.


    بچه ها عاشق بازی بیرون در گل و لای هستند.

  • The game is aimed at kids of all ages.


    این بازی برای کودکان در هر سنی طراحی شده است.

  • a pair of white kid gloves


    یک جفت دستکش سفید بچه

  • Treat her with kid gloves—she's very sensitive.


    با دستکش بچه با او رفتار کنید - او بسیار حساس است.

  • That was kids' stuff compared with what lies ahead.


    این چیزهای بچه ها بود در مقایسه با آنچه در پیش است.

  • The movie is pure kids' stuff from beginning to end.


    فیلم از ابتدا تا انتها چیزهای ناب کودکانه است.

  • Despite his six years in politics he was still regarded by many as the new kid on the block.


    علیرغم شش سال حضورش در سیاست، هنوز از نظر بسیاری به عنوان بچه جدید بلوک شناخته می شد.

  • She's a bright kid.


    اون بچه باهوشیه

  • He's only a kid. You can't expect him to understand what's going on.


    او فقط یک بچه است. نمی توانید از او انتظار داشته باشید که بفهمد چه خبر است.

  • I feel desperately sorry for the poor kid.


    من به شدت برای بچه بیچاره متاسفم.

  • I've tried to bring my kids up to respect other people.


    من سعی کرده ام فرزندانم را طوری تربیت کنم که به دیگران احترام بگذارند.

  • She was crying like a kid.


    مثل بچه ها گریه می کرد.

  • The older kids had lessons in the afternoon as well.


    بچه های بزرگتر بعد از ظهر هم درس داشتند.

  • They had adopted three kids.


    آنها سه بچه را به فرزندی پذیرفته بودند.

  • They're just a bunch of kids.


    آنها فقط یک دسته از بچه ها هستند.

  • We both wanted to have kids.


    ما هر دو می خواستیم بچه دار شویم.

  • a spoiled little rich kid


    یک بچه پولدار کوچک لوس

  • He took the kids to the park while I was working.


    در حالی که من کار می کردم بچه ها را به پارک برد.

  • He was only 16, just a kid really.


    او فقط 16 سال داشت، واقعاً یک بچه بود.

  • What's up kid?


    چه خبر بچه؟

  • You should have seen him when they arrived. He was like a kid in a candy store.


    وقتی آمدند باید او را می دیدی. او مثل یک بچه در مغازه شیرینی فروشی بود.

synonyms - مترادف

  • کودک

  • youngster


    جوان


  • جوانان

  • juvenile


    نوجوان

  • bairn


    بایرن


  • عزیزم

  • kiddie


    بچه

  • bambino


    بامبین


  • نوزاد

  • cub


    توله

  • nipper


    نی نی

  • tot


    کل

  • squirt


    سرپیچ کردن

  • youngling


    کودک نوپا

  • toddler


    ماشین اصلاح


  • راه راه


  • جزئی

  • shaver


    کمک کردن

  • babe


    جوانه

  • stripling


    دلهره


  • اسپرت

  • kiddo


    جوانه زدن

  • whelp


    ماپت

  • bud


  • brat


  • sprat


  • kiddy


  • sprog


  • moppet


  • sprout



antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

bedfellow

لغت پیشنهادی

correct

لغت پیشنهادی

transplants