tough
tough - سخت است
adjective - صفت
UK :
US :
سفت کردن
انجام یا مقابله با آن دشوار است
از نظر جسمی یا عاطفی قوی و قادر به مقابله با شرایط دشوار است
به راحتی شکسته یا ضعیف تر نمی شود
خیلی سخت یا محکم
بخش سخت یک شهر جنایت یا خشونت زیادی دارد
به احتمال زیاد رفتار خشونت آمیز دارد و هیچ ویژگی ملایمی ندارد
بریدن یا خوردن سخت است
کسی که اغلب به شیوه ای خشونت آمیز رفتار می کند
به گونه ای که نشان می دهد شما بسیار مصمم هستید
قوی؛ به راحتی شکسته یا ضعیف تر نمی شود
فردی که بتواند با موقعیت های سخت کنار بیاید و به راحتی شکست نخورد، نترسد یا ناراحت شود
شدید در محدود کردن آنچه مجاز است یا در مجازات افرادی که از قوانین یا قوانین پیروی نمی کنند
بریدن یا خوردن غذای سخت دشوار است
به احتمال زیاد خشونت آمیز یا حاوی خشونت؛ مهربان یا خوشایند نیست
بد شانس
unlucky
گاهی اوقات برای نشان دادن اینکه شما برای مشکلات یا مشکلات کسی همدردی ندارید استفاده می شود
یک فرد خشن
به راحتی شکسته نمی شود، ضعیف نمی شود، یا شکست نمی خورد. قوی
نتایج یا اقداماتی که سخت هستند، شدید و مصمم هستند
بریدن یا خوردن غذاهای سفت سخت است
احتمالاً خشونت آمیز یا حاوی خشونت است
وستینگهاوس هفته گذشته یک طرح قرص سمی را اتخاذ کرد تا هرگونه تلاش برای تصاحب را سخت تر کند.
بچه جدید بودن در مدرسه همیشه سخت است.
من می دانم که او فقط یک بچه است، اما او سخت است.
در سال 1936 روزگار سخت و شغل کمیاب بود، و ثابت شد که برای اکثر مردان جوان لازم بود در جایی که می توانند فرود بیایند.
صدراعظم باید سختگیر باشد و هزینه های دولت را پایین نگه دارد.
Times were tough and jobs scarce in 1936, and it proved necessary for most young men to land where they could.
مرغ خیلی سفت بود، انگار آن روز تازه پخته نشده بود.
از آنجایی که نسخه جدید Navigator از جمعه به فروش می رسد، نت اسکیپ با سخت ترین رقابت زندگی جوان خود روبرو است.
در زمانهای سخت، مدیران گروه با تصمیمات سختی در مورد تخصیص منابع بین بخشها مواجه خواهند شد.
As the new version of Navigator goes on sale Friday, Netscape is facing the toughest competition of its young life.
In straitened times, group directors will face tough decisions about allocating resources between divisions.
یک کودکی سخت
این تصمیم سختی بود.
در طول مصاحبه از من سؤالات واقعاً سختی پرسیده شد.
حالا کارن باید یکی از سخت ترین انتخاب های زندگی اش را انجام دهد.
او اخیراً روزهای سختی را پشت سر گذاشته است (= مشکلات زیادی).
در حال حاضر روزگار سخت است.
مبارزه سختی در پیش داریم.
او با سخت ترین آزمون رهبری خود تا کنون روبرو است.
سخت ترین شغلی که تا به حال داشته اید چه بوده است؟
یک کار سخت
تلاش برای دستکاری شغل و خانواده می تواند سخت باشد.
او با سایر اعضای تیم رقابت سختی دارد.
بلوغ می تواند برای بچه ها سخت باشد.
می دانستم که شکست دادن او سخت خواهد بود.
زمان آن فرا رسیده است که معلمان شروع به سختگیری با قلدرها کنند.
سیاستمداران بر این باورند که باید در برابر جرم و جنایت سختگیر باشند.
با او خیلی سخت نگیرید - او فقط سعی می کرد کمک کند.
مدرسه در مورد تقلب (= به شدت مجازات می کند) موضع سختی می گیرد.
قاضی به دلیل موضع سختش در مورد فساد شناخته شده بود.
اقدامات جدید ضد تروریسم
بازرگانان محلی خواستار برخورد شدیدتر با خرابکاران هستند.
یک نژاد گاو سخت
او به اندازه کافی سرسخت برای حرفه ای در فروش نیست.
She’s a tough cookie/customer (= somebody who knows what they want and is not easily influenced by other people).
او یک کوکی/مشتری سرسخت است (= کسی که می داند چه می خواهد و به راحتی تحت تأثیر دیگران قرار نمی گیرد).
سلین یک جنگنده است، یک مهره سخت.
چقدر از نظر روحی سرسخت هستید؟
فکر می کنی خیلی سرسخت هستی، نه؟
او نقش مرد سرسخت فیلم را بازی می کند.
سپس این مرد شروع به بازی سخت کرد.
او در یک محله سخت بزرگ شد.
گوشت کمی سفت بود.
قوی
sturdy
محکم
durable
بادوام
سخت
resilient
ارتجاعی
rugged
ناهموار
stout
چاق و چله
مقاوم
resistant
جامد
انعطاف ناپذیر
hardy
سفت و سخت
inflexible
سفت
rigid
سخت شده
stiff
سفت شد
hardened
سخت پوشیده
toughened
چرمی
vigorous
چاشنی شده
hard-wearing
صدا
leathery
قابل توجه
seasoned
نشکن، شکست ناپذیر
غیر قابل تخریب
بیمه شده
unbreakable
قورمه دار
indestructible
مناسب
inured
قدرتمند
brawny
استوار
تسمه بندی
robust
منسجم
stalwart
strapping
cohesive
نرم
tender
مناقصه
delicate
ظریف
fragile
شکننده
ضعیف
flimsy
سست
nonhardy
غیر سرسخت
flexible
قابل انعطاف
controllable
قابل کنترل
نوع
شل
خوب
pleasant
دلپذیر
pliable
انعطاف پذیر
pliant
سستی
slack
ناپایدار
unstable
آسیب پذیر
لرزان
wobbly
تسلیم شدن
yielding
نحیف
feeble
درهم ریخته
frail
نا معلوم
ramshackle
غیر قابل توجه
uncertain
ترسو
puny
کمبود وزن
insubstantial
می ترسد
timid
لاغر
underweight
بی ادعا
skinny
nonassertive