interview

base info - اطلاعات اولیه

interview - مصاحبه

noun - اسم

/ˈɪntərvjuː/

UK :

/ˈɪntəvjuː/

US :

family - خانواده
interviewee
مصاحبه شونده
interviewer
مصاحبه کننده
interview
مصاحبه
google image
نتیجه جستجوی لغت [interview] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • مصاحبه شغلی

  • She's been called for (an) interview.


    او برای (یک) مصاحبه فراخوانده شده است.

  • He has an interview next week for the manager's job.


    او هفته آینده برای شغل مدیر مصاحبه دارد.

  • I got an interview with a PR company for a trainee position.


    من برای یک موقعیت کارآموزی با یک شرکت روابط عمومی مصاحبه کردم.

  • In the interview they asked me about my future plans.


    در مصاحبه از من در مورد برنامه های آینده ام پرسیدند.

  • He came across very well at the interview.


    در مصاحبه خیلی خوب برخورد کرد.

  • a television/TV/radio/newspaper interview


    یک مصاحبه تلویزیونی / تلویزیون / رادیو / روزنامه

  • to do/give an interview (= to agree to answer questions)


    انجام دادن/مصاحبه کردن (= موافقت با پاسخ دادن به سوالات)

  • to conduct an interview (= to ask somebody questions in public)


    مصاحبه کردن (= از کسی در جمع سوال پرسیدن)

  • The interview was published in all the papers.


    مصاحبه در تمام روزنامه ها منتشر شد.

  • Yesterday in an interview on German television the minister denied the reports.


    دیروز وزیر در مصاحبه ای با تلویزیون آلمان این گزارش ها را تکذیب کرد.

  • an in-depth interview with the new governor


    گفتگوی مفصل با استاندار جدید

  • an exclusive interview about her new book


    مصاحبه اختصاصی درباره کتاب جدیدش

  • The film begins with an interview by two local student reporters.


    فیلم با مصاحبه دو خبرنگار دانشجوی محلی آغاز می شود.

  • a telephone/phone interview


    یک مصاحبه تلفنی / تلفنی

  • She's had an interview with the careers adviser.


    او با مشاور شغلی مصاحبه کرده است.

  • He gave a very full account in long interviews with experienced police officers.


    او در مصاحبه های طولانی با افسران مجرب پلیس، گزارش بسیار کاملی ارائه کرد.

  • Interviews and questionnaires are the most important tools in market research.


    مصاحبه و پرسشنامه مهمترین ابزار در تحقیقات بازار هستند.

  • He had an interview with IBM.


    او مصاحبه ای با آی بی ام داشت.

  • I have a job interview tomorrow.


    فردا مصاحبه کاری دارم

  • Prepare answers to possible interview questions.


    پاسخ سوالات احتمالی مصاحبه را آماده کنید.

  • She's been called for an interview for the manager's job.


    او برای شغل مدیر برای مصاحبه فراخوانده شده است.

  • The company contacted her to arrange an interview.


    شرکت برای ترتیب دادن مصاحبه با او تماس گرفت.

  • The questions are the central point of the whole interview procedure and should be planned in advance.


    سؤالات نقطه مرکزی کل فرآیند مصاحبه هستند و باید از قبل برنامه ریزی شوند.

  • We're about to start the second round of interviews for the post.


    ما در آستانه شروع دور دوم مصاحبه ها برای این پست هستیم.


  • مصاحبه برای پست مدیر فروش

  • He's going for an interview at Birmingham University.


    او برای مصاحبه در دانشگاه بیرمنگام می رود.

  • I was one of 20 people to get an interview after over 1 000 people applied.


    من یکی از 20 نفری بودم که بعد از درخواست بیش از 1000 نفر مصاحبه گرفتم.

  • She sounded like just what we were looking for so we asked her for an interview.


    صدای او دقیقاً همان چیزی بود که ما به دنبالش بودیم، بنابراین از او مصاحبه خواستیم.

  • He confessed after four days under interrogation.


    او پس از چهار روز بازجویی اعتراف کرد.

  • The Pope granted her a private audience.


    پاپ به او یک مخاطب خصوصی داد.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد

  • سکوت


  • ساکت

  • hush


    ساکت کردن


  • هنوز

  • reticence


    سکون

  • quiescence


    بی زبانی

  • speechlessness


    عدم ارتباط

  • uncommunicativeness


    کم حرفی

  • taciturnity


    بی بیانی

  • inarticulateness


    بی صدا بودن

  • quietude


    لال بودن

  • soundlessness


    بی صدا

  • quietness


    عدم پاسخگویی

  • muteness


    گنگ بودن

  • noiselessness


    بی کلامی

  • unresponsiveness


    هوای مرده

  • dumbness


  • voicelessness


  • wordlessness


  • hush-hush



لغت پیشنهادی

george

لغت پیشنهادی

fabled

لغت پیشنهادی

kindergarten