being

base info - اطلاعات اولیه

being - بودن

noun - اسم

/ˈbiːɪŋ/

UK :

/ˈbiːɪŋ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [being] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The Irish Free State came into being in 1922.


    دولت آزاد ایرلندی در سال 1922 به وجود آمد.

  • A new era was brought into being by the war.


    دوران جدیدی با جنگ به وجود آمد.

  • human beings


    انسان ها


  • موجودی عجیب از سیاره ای دیگر

  • No living being deserves to be treated this way.


    هیچ موجود زنده ای سزاوار این نیست که با او این گونه رفتار شود.

  • I hated him with my whole being.


    با تمام وجودم ازش متنفر بودم.

  • I work on the assumption that people are rational beings.


    من با این فرض کار می کنم که مردم موجوداتی عاقل هستند.

  • Dolphins are highly intelligent beings.


    دلفین ها موجوداتی بسیار باهوش هستند.

  • They claim to have proof that alien beings have landed on Earth.


    آنها ادعا می کنند که مدرکی دارند مبنی بر اینکه موجودات بیگانه روی زمین فرود آمده اند.

  • A nuclear war would kill millions of living beings.


    جنگ هسته ای میلیون ها موجود زنده را می کشد.

  • Strange beings from outer space are still a popular subject for sci-fi movies.


    موجودات عجیب و غریب از فضا هنوز هم موضوعی محبوب برای فیلم های علمی تخیلی هستند.

  • We do not know exactly how life first came into being (= began to exist.)


    ما دقیقاً نمی دانیم که زندگی برای اولین بار چگونه به وجود آمد (= شروع به وجود کرد.)

  • human/living beings


    انسان / موجودات زنده

  • The group came into being (= began to exist) to help relatives of the terminally ill.


    این گروه برای کمک به بستگان بیماران لاعلاج به وجود آمد (= شروع به وجود کرد).

synonyms - مترادف

  • زندگی

  • actuality


    واقعی بودن

  • animation


    انیمیشن


  • زندگي كردن


  • واقعیت


  • وجود داشتن


  • موجود

  • livelihood


    امرار معاش

  • sustainment


    پایداری

  • sustenance


    رزق و روزی

  • sustentation


    زنده بودن

  • aliveness


    جانوری

  • animateness


    وجود، موجودیت

  • subsistence


    esse

  • entity


    حیاتی

  • esse


    ماهیت ضروری

  • lifeblood


    سفر


  • حضور


  • سرزندگی


  • جهان

  • vitality


    نیروی حیاتی


  • بقا


  • ادامه حیات


  • آگاهی


  • احساس


  • ماندگاری

  • sentience


    ایجاد

  • persistence


    استمرار


  • ذات

  • continuance


  • essence


antonyms - متضاد
  • nonexistence


    عدم وجود

  • nonbeing


    نیستی

  • non-existence


    موجود

  • inexistence


    پوچ بودن

  • nihility


    خیال پردازی

  • unexistence


    فیزیک بدن

  • imaginariness


    غیر واقعی بودن

  • physique


    بطلان

  • unreality


    خلاصه

  • nullity


    بی جان

  • abstract


    مفهوم

  • inanimate


    اندیشه


  • هیچ چی

  • nonentity


    بخش


  • کسر


  • ناشناخته


  • هیچی

  • fraction


    حیوان


  • nothingness



لغت پیشنهادی

banging

لغت پیشنهادی

recover

لغت پیشنهادی

recess