brain
brain - مغز
noun - اسم
UK :
US :
اندامی درون سر شما که نحوه تفکر، احساس و حرکت شما را کنترل می کند
توانایی تفکر واضح و یادگیری سریع
فردی باهوش، با ایده های خوب و مهارت های مفید
مغز یک حیوان که به عنوان غذا استفاده می شود
ضربه زدن شدید به سر کسی - به صورت طنز استفاده می شود
اندامی درون سر که فکر، حافظه، احساسات و فعالیت را کنترل می کند
برای اشاره به هوش استفاده می شود
یک فرد بسیار باهوش، به خصوص فردی که زمان زیادی را صرف مطالعه کرده است
باهوش ترین فرد در یک گروه، به ویژه شخصی که برنامه ریزی می کند که گروه چه کاری انجام دهد
ضربه زدن به سر کسی
اندامی درون سر که فکر، حافظه، احساسات و فعالیت بدنی را کنترل می کند
infml مغز انسان بسیار باهوشی است
یک فرد بسیار باهوش
شخصی که مسئول برنامه ریزی و مدیریت یک فعالیت یا سازمان است
اگر اصلاً عقل داشتید، چنین سؤال احمقانه ای نمی پرسید.
برخی از بهترین مغزهای کشور امشب اینجا هستند.
برانسون مغز تجاری عالی دارد.
پزشکان یک تومور در مغز او پیدا کرده اند.
His brain is completely scrambled tonight.
مغزش امشب کاملا به هم ریخته است.
An algorithm purporting to match what is presumed to be operating in a human brain would need to be a stupendous thing.
الگوریتمی که ادعا میکند با آنچه که فرض میشود در مغز انسان کار میکند مطابقت دارد، باید چیز شگفتانگیزی باشد.
وقتی سعی کردم تصمیم بگیرم چه کار کنم مغزم سریع کار می کرد.
پول تد بیشتر از مغز است.
But the brain is surrounded by the skull, and all that escaped blood takes up space squeezing the brain.
اما مغز توسط جمجمه احاطه شده است و تمام خون فراری فضا را اشغال می کند و مغز را فشرده می کند.
As our discussion of the brain revealed, alcohol affects nearly everything it touches.
همانطور که بحث ما در مورد مغز نشان داد، الکل تقریباً بر هر چیزی که لمس می کند تأثیر می گذارد.
تومور یا ضربه در یک سمت مغز باعث از دست دادن میدان دید در سمت دیگر می شود.
They also accept that the brain has certain innate dispositions, if only the disposition to be reinforced by particular stimuli.
آنها همچنین میپذیرند که مغز دارای گرایشهای ذاتی خاصی است، البته اگر این تمایل با محرکهای خاصی تقویت شود.
لویی مغز کلاس ما بود.
مغز تریلیون ها سلول دارد.
مغز انسان یک اندام پیچیده است.
مغز خسته من نمی توانست با چنین مشکل پیچیده ای کنار بیاید.
مشخص شد که او دچار آسیب مغزی شده است.
brain cells/tissue
سلول/بافت مغز
یک تومور مغزی / خونریزی / آنوریسم
گاهی اوقات پزشک اسکن مغز را نیز انجام می دهد.
جراحی مغز
sheep’s brains
مغز گوسفند
فهمیدن اینکه هر دو داستان نمی توانند درست باشند، به مغز زیادی نیاز ندارد.
معلمان متوجه شدند که او در سنین پایین مغز خوبی داشت.
برای انجام این کار به مغز و همچنین قوت (= هوش و همچنین قدرت) نیاز دارید.
یکی از بهترین مغزهای علمی کشور
ما بهترین مغزهای علمی کشور را داریم که روی این موضوع کار می کنند.
او همیشه مغز خانواده بوده است.
درامر گروه، مغز پشت آخرین سرمایه گذاری آنهاست.
او مغز پشت سرقت ها بود.
من تمام آخر هفته را برای نوشتن این فیلمنامه تلاش کردم.
اسلحه را روی سرش گذاشت و تهدید کرد که مغزش را منفجر خواهد کرد.
در حین تمیز کردن تفنگ ساچمه ای خود به طور تصادفی مغز خود را منفجر کرده بود.
مجبور شدم مغزم را بغل کنم تا اسمش را به خاطر بسپارم.
او فوتبال را روی مغزش گذاشته است.
من باید مغز شما را انتخاب کنم: در مورد اتحادیه های اعتباری چه چیزی می توانید به من بگویید؟
او مغزش را به هم ریخت و سعی کرد دقیقاً آنچه را که گفته بود به خاطر بیاورد.
ما مغزمان را به هم ریختیم اما نتوانستیم راه حلی پیدا کنیم.
او یک اسکن مغزی برای جستجوی آسیب احتمالی انجام داد.
مشخص شد که او لخته خون روی مغزش دارد.
وقتی متوجه مفهوم اخراجش شد، مغزش به هم خورد.
سمت چپ مغز سمت راست بدن را کنترل می کند.
فاصله توقف شامل زمان صرف شده برای مغز برای ثبت نیاز به توقف است.
از الکترودها برای اندازه گیری فعالیت مغز در طول خواب استفاده شد.
پستانداران میوه خوار مغز نسبتا بزرگتری نسبت به آنهایی که برگ می خورند دارند.
cerebrum
مغز
ذهن
سر
psyche
روان
encephalon
انسفالون
cerebellum
مخچه
harns
هارنس
thinker
متفکر
لوبیا
cerebral matter
ماده مغزی
ماده خاکستری
grey matter
بصل النخاع
medulla oblongata
طبقه فوقانی
upper storey
داستان بالا
اتاق فکر
تلانسفالن
telencephalon
مغز انتهایی
endbrain
پیش مغز
forebrain
جمجمه
skull
dunce
قلع و قمع کردن
idiot
ادم سفیه و احمق
blockhead
بلوک
dodo
دودو
dolt
dolt
dope
پیش بینی کردن
dumbbell
دمبل
dummy
ساختگی
fathead
چاق
goon
ادامه دادن
half-wit
نیمه هوش
hammerhead
سر چکش
imbecile
ابله
knucklehead
سر بند انگشت
moron
احمق
nitwit
nitwit
numbskull
جمجمه بی حس
numskull
جمجمه
pinhead
سر سوزن
بدن
dumbo
دمبو
dumdum
ساده لوحانه
physicality
جسمانی
simpleton
ساده
fool
کم هوش
dimwit
nincompoop
nincompoop
خروسک
dork
سر هوا
airhead
تند و سریع
jerk
برآمدگی
chump