vision

base info - اطلاعات اولیه

vision - چشم انداز

noun - اسم

/ˈvɪʒn/

UK :

/ˈvɪʒn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [vision] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • to have good/perfect/poor/blurred/normal vision


    بینایی خوب/کامل/ضعیف/تاری/طبیعی داشتن

  • Cats have good night vision.


    گربه ها دید در شب خوبی دارند.

  • Her vision was still blurry.


    دید او هنوز تار بود.

  • The disease causes a gradual loss of peripheral vision.


    این بیماری باعث از دست دادن تدریجی بینایی محیطی می شود.

  • He glimpsed something on the edge of his vision.


    او چیزی را در لبه دید خود دید.


  • وظیفه ما هدایت مشتری و توسعه چشم انداز استراتژیک است.


  • او تصوری از جهانی داشت که در آن هیچ جنگی وجود نخواهد داشت.

  • The word conjures up visions of home and family.


    این کلمه چشم انداز خانه و خانواده را تداعی می کند.

  • The film's vision of the future is bleak.


    چشم انداز فیلم از آینده تیره و تار است.

  • He harboured visions of becoming party leader some day.


    او تصوراتی داشت که روزی رهبر حزب شود.

  • I had visions of us getting hopelessly lost.


    من تصوراتی از گم شدن ما داشتم.

  • These two men share a similar vision for the country.


    این دو مرد دیدگاه مشابهی برای کشور دارند.

  • He had a very specific vision for the future.


    او چشم انداز بسیار خاصی برای آینده داشت.

  • The idea came to her in a vision.


    این ایده در یک رویا به ذهنش رسید.

  • He had visions regularly.


    او به طور منظم بینایی داشت.

  • She claimed she saw a vision of the Virgin Mary.


    او ادعا کرد که رویایی از مریم باکره را دیده است.

  • She had vision and determination.


    او بینش و اراده داشت.


  • یک رهبر بینایی

  • He's a competent politician but he lacks vision.


    او یک سیاستمدار شایسته است، اما فاقد بینش است.

  • She was a vision in white lace.


    او یک بینایی در توری سفید بود.

  • a vision of loveliness


    چشم اندازی از دوست داشتنی بودن

  • We apologize for the loss of vision.


    بابت از دست دادن بینایی پوزش می طلبیم.

  • He looked up the street but there was no one in sight.


    به خیابون نگاه کرد، اما کسی در چشم نبود.

  • Leave any valuables in your car out of sight.


    هر گونه اشیای قیمتی را در خودروی خود دور از دید قرار دهید.

  • The lake soon came into view.


    دریاچه به زودی نمایان شد.


  • این زوج خارج از میدان دید او حرکت کردند (= کل مساحتی که می توانید از یک موقعیت خاص ببینید).

  • Her vision cleared and she realized Niall was standing beside her.


    دیدش روشن شد و متوجه شد که نایل در کنارش ایستاده است.

  • I can read without glasses, but my distance vision is poor.


    من می توانم بدون عینک بخوانم، اما دید از راه دور من ضعیف است.

  • She was aware of shapes moving across her field of vision.


    او از حرکت اشکال در میدان دید او آگاه بود.

  • The eye test shows she has perfect vision.


    آزمایش چشم نشان می دهد که او بینایی کاملی دارد.

  • The high driving position gives excellent all-round vision.


    موقعیت رانندگی بالا دید همه جانبه عالی می دهد.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • blindness


    کوری

  • myopia


    myopia

  • amaurosis


    amaurosis

  • astigmatism


    آستیگماتیسم

  • cataracts


    آب مروارید

  • presbyopia


    پیرچشمی

  • sightlessness


    بی بینایی

  • anopsia


    آنوپسی

  • impaired vision


    اختلال بینایی


  • از دست دادن بینایی

  • purblindness


    نابینایی

  • typhlosis


    تیفلوز

لغت پیشنهادی

illness

لغت پیشنهادی

stagnant

لغت پیشنهادی

blabbermouth