strategic

base info - اطلاعات اولیه

strategic - راهبردی

adjective - صفت

/strəˈtiːdʒɪk/

UK :

/strəˈtiːdʒɪk/

US :

family - خانواده
strategy
استراتژی
strategist
استراتژیست
google image
نتیجه جستجوی لغت [strategic] در گوگل
description - توضیح

  • به عنوان بخشی از یک برنامه، به ویژه در یک موقعیت نظامی، تجاری یا سیاسی انجام می شود


  • مفید یا درست برای یک هدف خاص

  • relating to fighting wars


    مربوط به جنگ های جنگی


  • به عنوان بخشی از یک برنامه برای به دست آوردن مزیت یا دستیابی به یک هدف خاص انجام می شود


  • کمک به دستیابی به یک برنامه، به عنوان مثال در تجارت یا سیاست


  • برای ایجاد مزیت برای نیروهای نظامی استفاده می شود

  • relating to the way in which an organization country etc. decides what it wants to achieve and plans actions and use of resources over time to do this


    مربوط به روشی است که یک سازمان، کشور و غیره تصمیم می گیرد که چه چیزی را می خواهد به دست آورد و اقدامات و استفاده از منابع را در طول زمان برای انجام این کار برنامه ریزی می کند.


  • یک اتحاد استراتژیک

  • The two countries agreed to join together in a strategic alliance.


    دو کشور توافق کردند که در یک اتحاد استراتژیک به یکدیگر بپیوندند.

  • With such values, how are man-made brainpower firms to hold on to and enhance their only strategic asset?


    با چنین ارزش‌هایی، چگونه شرکت‌های نیروی مغزی ساخته دست بشر می‌توانند تنها دارایی استراتژیک خود را حفظ کرده و آن را تقویت کنند؟

  • Deploying strategic crescendos, they had people jumping spontaneously out of their seats.


    آنها با استقرار اوج های استراتژیک، مردم را مجبور کردند که خود به خود از صندلی هایشان بیرون بپرند.

  • Recognizing it they will feel entitled to consideration in strategic decisions.


    با تشخیص آن، آنها احساس می کنند که در تصمیم گیری های استراتژیک مورد توجه قرار می گیرند.

  • It would give impetus to strategic disarmament negotiations, he said.


    او گفت که این امر به مذاکرات خلع سلاح استراتژیک انگیزه می دهد.

  • The smallest are unlikely to perform satisfactorily strategic functions like planning and economic regeneration.


    بعید است که کوچکترین کارکردهای استراتژیک مانند برنامه ریزی و بازسازی اقتصادی را به طور رضایت بخشی انجام دهند.


  • مواد استراتژیک مانند آهن یا فولاد


  • ما باید یک برنامه راهبردی برای آموزش در قرن آینده داشته باشیم.


  • دوباره به دلایل استراتژیک سنت شکنی شد.

  • The British army made a strategic withdrawal across the English Channel.


    ارتش بریتانیا یک عقب نشینی استراتژیک از طریق کانال مانش انجام داد.

example - مثال

  • برنامه ریزی استراتژیک


  • یک تصمیم استراتژیک برای فروش بخشی از کسب و کار

  • Cameras were set up at strategic points (= in places where they would be most effective) along the route.


    دوربین‌ها در نقاط استراتژیک (= در مکان‌هایی که بیشترین تأثیر را داشتند) در طول مسیر نصب شدند.


  • مالت در طول جنگ از اهمیت استراتژیک حیاتی برخوردار بود.


  • یک اتحاد استراتژیک


  • بمباران استراتژیک مراکز ارتباطی

  • strategic missiles


    موشک های استراتژیک

  • a strategic withdrawal/advance


    عقب نشینی/پیشرفت استراتژیک

  • Their bombs are always placed in strategic positions to cause as much chaos as possible.


    بمب های آنها همیشه در موقعیت های استراتژیک قرار می گیرند تا هرج و مرج هر چه بیشتر ایجاد کنند.

  • There are plans to modernize the US strategic forces.


    برنامه هایی برای مدرن سازی نیروهای استراتژیک ایالات متحده وجود دارد.

  • strategic arms reduction talks


    مذاکرات کاهش تسلیحات استراتژیک

  • The company has grown through strategic acquisitions which have taken them into new markets.


    این شرکت از طریق خریدهای استراتژیک که آنها را وارد بازارهای جدید کرده است، رشد کرده است.


  • یک شرکت باید اهداف استراتژیک خود را مشخص کند.

  • The new CEO carried out a strategic review of the management structure.


    مدیر عامل جدید یک بازنگری استراتژیک از ساختار مدیریت انجام داد.

  • a strategic move/position


    یک حرکت/موقعیت استراتژیک

synonyms - مترادف
  • calculated


    محاسبه شد

  • tactical


    تاکتیکی

  • deliberate


    حساب شده

  • planned


    برنامه ریزی شده

  • politic


    سیاسی

  • premeditated


    از پیش طراحی شده

  • advised


    توصیه کرد

  • conscious


    هوشیار، آگاه

  • judicious


    دارای قوه قضاوت سلیم

  • organisedUK


    سازمان یافته انگلستان

  • organizedUS


    سازمان یافته ایالات متحده

  • thoughtful


    متفکر

  • aforethought


    از قبل فکر کرده

  • diplomatic


    دیپلماتیک

  • intended


    مورد نظر

  • knowing


    دانستن

  • prearranged


    از پیش تعیین شده

  • projected


    برنامه ریزی شده، پیش بینی شده

  • prudent


    محتاط، معقول

  • purposive


    هدفمند

  • scheduled


    برنامه ریزی شده است

  • shrewd


    زیرک

  • computed


    محاسبه شده است

  • considered


    در نظر گرفته شده

  • cunning


    حیله گری

  • designed


    طراحی شده

  • determined


    مشخص

  • estimated


    تخمین زده

  • intentional


    عمدی - قصدی

  • measured


    اندازه گیری شده

  • outlined


    مشخص شده است

antonyms - متضاد
  • improvised


    بداهه

  • random


    تصادفی


  • شل

  • spontaneous


    خود جوش

  • offhand


    بدون مقدمه، بداهه

  • offhanded


    بی ادب

  • unprepared


    آماده نشده

  • improvisational


    بداهه نوازی

  • unarranged


    بدون ترتیب

  • unplanned


    بدون برنامه ریزی

  • unpremeditated


    بدون پیش بینی

  • impromptu


    در نظر گرفته نشده

  • unconsidered


    موقت

  • makeshift


    ضربه محکم و ناگهانی


  • بداهه نوازانه

  • improvisatorial


    تکرار نشده

  • improvisatory


    غیرمجاز

  • improviso


    موقتی

  • unrehearsed


    عجولانه

  • extemporaneous


    exmporizedUK

  • extemporary


    ایالات متحده خارجی

  • extempore


    ad-lib

  • extemporisedUK


    اتواسکدیاستیک

  • extemporizedUS


    خارج از کاف

  • ad-lib


    انگیزه لحظه ای

  • autoschediastic


    بدون اسکریپت

  • off-the-cuff


    تک کاره

  • spur-of-the-moment


    آزادانه

  • unscripted


  • ad hoc


  • ad libitum


لغت پیشنهادی

pushing

لغت پیشنهادی

assumption

لغت پیشنهادی

gonzo