achieve

base info - اطلاعات اولیه

achieve - رسیدن

verb - فعل

/əˈtʃiːv/

UK :

/əˈtʃiːv/

US :

family - خانواده
achievement
دستاورد
achiever
محقق
underachiever
کم کار
underachievement
کم کاری
underachieve
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [achieve] در گوگل
description - توضیح

  • انجام موفقیت آمیز کاری یا به دست آوردن یک نتیجه خوب، به ویژه با سخت کوشی


  • برای موفقیت در نوع خاصی از شغل یا فعالیت


  • موفقیت در به پایان رساندن کاری یا رسیدن به هدفی، به ویژه پس از کار یا تلاش زیاد


  • انجام یا به دست آوردن چیزی که پس از برنامه ریزی و تلاش برای تحقق آن می خواستید


  • برای انجام موفقیت آمیز یا انجام کاری که می خواهید انجام دهید، به خصوص پس از تلاش زیاد

  • In a world of shifting boundaries, vanishing borders, and proliferating frontiers, security is even more difficult to achieve.


    در دنیای تغییر مرزها، ناپدید شدن مرزها و گسترش مرزها، دستیابی به امنیت حتی دشوارتر است.

  • My parents constantly encouraged me to achieve.


    پدر و مادرم مدام مرا تشویق می کردند که به موفقیت برسم.

  • He may achieve a little more animation this time if Party Politics wins him his place in history.


    اگر سیاست حزبی جایگاهش را در تاریخ به دست آورد، ممکن است این بار کمی بیشتر به انیمیشن دست پیدا کند.

  • She's achieved a lot in the short time she's been with the company.


    او در مدت کوتاهی که در این شرکت بوده به موفقیت های زیادی دست یافته است.

  • He had achieved all his goals for the organization and felt there were no challenges left there for him.


    او به تمام اهداف خود برای سازمان دست یافته بود و احساس می کرد هیچ چالشی برای او باقی نمانده است.


  • تا آن روز شاد، تنها راه رسیدن به یک زندگی لذت بخش و راحت، تلاش برای آن است.

  • Perhaps multiculturalism, in its achieved form was a polyphony of just such well-trained voices.


    شاید چندفرهنگی، در شکل دست‌یافته‌اش، چند صدایی از چنین صداهای به خوبی آموزش دیده بود.

  • Women have yet to achieve full equality in the workplace.


    زنان هنوز نتوانسته اند به برابری کامل در محیط کار دست یابند.

  • The reason I achieve good results is because I work hard -- and so could you.


    دلیل کسب نتایج خوب این است که من سخت کار می کنم -- و شما هم می توانید.

  • This will enable businesses to sell more widely achieving greater economies of scale.


    این امر به کسب‌وکارها امکان می‌دهد تا فروش گسترده‌تری داشته باشند و به صرفه‌جویی در مقیاس بزرگ‌تر دست یابند.

  • If the AlomarHirschbeck rapprochement were to be achieved, it would only be the latest in a growing apology fad.


    اگر قرار بود نزدیکی AlomarHirschbeck حاصل شود، این تنها آخرین مورد در مد روز فزاینده عذرخواهی خواهد بود.

  • The software division expects to achieve its sales targets this year.


    بخش نرم افزار انتظار دارد در سال جاری به اهداف فروش خود دست یابد.

  • When you get your MA, you really feel that you've achieved something.


    وقتی کارشناسی ارشد خود را دریافت می کنید، واقعاً احساس می کنید که به چیزی دست یافته اید.

  • On the test drive Segrave achieved speeds of over 200 mph.


    در تست درایو، Segrave به سرعت بیش از 200 مایل در ساعت دست یافت.

  • Young men's friendships rarely achieve the depth of intimacy of young women's.


    دوستی مردان جوان به ندرت به عمق صمیمیت زنان جوان می رسد.

  • Control may also be achieved through resource management such as social insurance schemes or payment of retainers or fees for service.


    کنترل همچنین ممکن است از طریق مدیریت منابع حاصل شود، مانند طرح های بیمه اجتماعی یا پرداخت نگهدارنده ها یا هزینه های خدمات.

example - مثال
  • He had finally achieved success.


    او بالاخره به موفقیت رسیده بود.

  • They have both achieved great results.


    هر دوی آنها به نتایج بزرگی دست یافته اند.

  • She has worked hard to achieve her goal.


    او برای رسیدن به هدفش سخت تلاش کرده است.

  • to achieve an objective/aim


    برای رسیدن به یک هدف/هدف


  • آنها نتوانستند به هدف خود برای تورم کمتر از 3 درصد برسند.

  • The firm has achieved the status of undisputed market leader.


    این شرکت به جایگاه رهبر بلامنازع بازار دست یافته است.

  • Course objectives were achieved through a range of activities.


    اهداف دوره از طریق طیف وسیعی از فعالیت ها محقق شد.

  • I haven't achieved very much today.


    امروز خیلی به دست نیاوردم

  • All you've achieved is to upset my parents.


    تنها چیزی که به دست آوردی این است که پدر و مادرم را ناراحت کنی.

  • Their background gives them little chance of achieving at school.


    پیشینه آنها شانس کمی برای موفقیت در مدرسه به آنها می دهد.

  • These students need to achieve academically in order to enter the labour market.


    این دانش آموزان برای ورود به بازار کار نیاز به موفقیت تحصیلی دارند.

  • I achieved a longstanding ambition to fly solo.


    من به یک آرزوی دیرینه برای پرواز انفرادی دست یافتم.

  • Sooner or later our shared efforts will achieve results.


    دیر یا زود تلاش های مشترک ما به نتیجه خواهد رسید.

  • The present law has failed to achieve its objectives.


    قانون حاضر نتوانسته است به اهداف خود دست یابد.


  • چگونه می توان به تعادل بین کار و زندگی خانوادگی دست یافت

  • By the end of the afternoon we had achieved very little.


    تا پایان بعدازظهر به دست آوردهای بسیار کمی دست یافته بودیم.

  • They haven't achieved much yet.


    آنها هنوز به موفقیت زیادی نرسیده اند.

  • I knew that the demonstration would achieve nothing.


    می دانستم که تظاهرات هیچ نتیجه ای نخواهد داشت.

  • The government's training policy he claimed, was achieving its objectives.


    او مدعی شد که سیاست آموزشی دولت به اهداف خود دست می یابد.

  • She finally achieved her ambition to visit South America.


    او سرانجام به جاه طلبی خود برای بازدید از آمریکای جنوبی دست یافت.

  • I've been working all day but I feel as if I've achieved nothing.


    من تمام روز را کار کرده ام، اما احساس می کنم هیچ چیز به دست نیاورده ام.

  • She achieved her objective of qualifying for the US Olympic team.


    او به هدف خود یعنی راهیابی به تیم المپیک آمریکا دست یافت.

  • I am hopeful that we can achieve peace eventually but it is not going to be easy.


    من امیدوار هستم که بتوانیم در نهایت به صلح برسیم، اما این کار آسانی نیست.

  • Increasing sales by 5 percent is an achievable goal.


    افزایش فروش به میزان 5 درصد یک هدف دست یافتنی است.

  • Salespersons strived to achieve maximum sales.


    فروشندگان برای دستیابی به حداکثر فروش تلاش کردند.

  • The division has achieved its objective of being a major force in home entertainment.


    این بخش به هدف خود دست یافته است که یک نیروی اصلی در سرگرمی های خانگی است.


  • به سختی می توان دید که چگونه این پروژه ها می توانند به پتانسیل خود دست یابند.

  • achieve success/profitability/savings


    رسیدن به موفقیت / سودآوری / پس انداز

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد

  • رها کردن


  • شکست

  • forfeit


    از دست دادن

  • surrender


    تسلیم شدن

  • neglect


    بی توجهی


  • بازده

  • halt


    مکث


  • چشم پوشی


  • متوقف کردن


  • فراموش کردن


  • نگه دارید


  • ترک کردن


  • عبور


  • سوال


  • رفتن

  • depart


    دست برداشتن از


  • بی قرار


  • کم گذاشتن

  • unsettle


    اندک

  • skimp


    توهین


  • شکست در

  • slur


    سقوط کوتاه از


  • تمام نشود


  • از بین رفتن


  • جلوگیری کردن


  • منصرف کردن


  • خودداری کنند

  • dissuade


    بیکار

  • abstain


    دست کشیدن

  • idle


  • cease


لغت پیشنهادی

changeable

لغت پیشنهادی

acuteness

لغت پیشنهادی

medications