achievement
achievement - دستاورد
noun - اسم
UK :
US :
محقق
کم کار
کم کاری
قابل دستیابی
---
کاری مهم که با تلاش خودتان در انجام آن موفق می شوید
وقتی به چیزی دست می یابید یا وقتی مردم به چیزی می رسند
کاری بسیار خوب و دشوار که در انجام آن موفق بوده اید
something that you did or got after planning and working to make it happen and that therefore gives you a feeling of satisfaction or the act of working to make this happen
کاری که شما پس از برنامه ریزی و تلاش برای تحقق آن انجام داده اید یا به دست آورده اید، و بنابراین احساس رضایت به شما می دهد، یا اقدامی که برای تحقق آن انجام می دهید.
کاری که یک شخص، شرکت و غیره انجام داده یا با موفقیت به پایان رسانده است
عمل دستیابی به چیزی یا به طور کلی دستیابی به چیزها
ما باید سطح پیشرفت تحصیلی را در مدارس دولتی بالا ببریم.
Five past pupils had this year obtained first-class Honours degrees, an achievement performed only once before in 1950.
پنج دانشآموز گذشته در این سال موفق به کسب درجه اول افتخاری شدند، موفقیتی که قبلاً فقط یک بار در سال 1950 انجام شده بود.
نیاز مفرط به افزایش اهمیت و دستاوردهای خود، مردان به طور کلی، یا هر دو.
تاد همیشه دستاوردهای ورزشی خود را کم اهمیت جلوه می داد.
آنها در مورد دستاوردهای او در مطبوعات خواندند و مملو از غرور شدند.
من به دستاوردهایم به عنوان مدیر برنامه بسیار افتخار می کنم.
کنار گذاشتن ضمنی دستاوردهای گذشته باعث ایجاد کمبود اعتماد به نفس می شود.
رز برایانت با تهیه کنندگی این نمایش به دستاوردهای قبلی خود افزود.
Winning three gold medals is a remarkable achievement.
کسب سه مدال طلا دستاورد قابل توجهی است.
Oswald's achievement was certainly magnified.
دستاورد اسوالد قطعا بزرگنمایی شد.
این یک دستاورد بود، زیرا دفتر من در طبقه پنجم دفتر مرکزی بانک جهانی بود.
The purpose: to present an award recognizing special achievement in the fight against a learning disability known as dyslexia.
هدف: ارائه جایزه ای برای به رسمیت شناختن دستاوردهای ویژه در مبارزه با ناتوانی یادگیری به نام نارساخوانی.
He didn't realize until much later what a spectacular achievement his father made in getting his commission as an officer.
او تا مدت ها بعد متوجه نشد که پدرش در گرفتن مأموریت خود به عنوان افسر چه دستاورد چشمگیری داشته است.
بزرگترین دستاورد علمی دهه
sporting/artistic/academic achievements
دستاوردهای ورزشی/هنری/آکادمیک
It was a remarkable achievement for such a young player.
این یک موفقیت قابل توجه برای چنین بازیکن جوانی بود.
an outstanding achievement
یک دستاورد برجسته
این اثر تاج دستاورد (= بزرگترین دستاورد) حرفه او است.
آنها به دستاوردهای فرزندان خود افتخار می کردند.
نیاز به ارتقای استانداردهای پیشرفت تحصیلی/تحصیلی
او برنده جایزه یک عمر دستاورد سینمایی برای فیلمبرداری شد.
حتی یک موفقیت کوچک به شما احساس موفقیت (= احساس غرور) می دهد.
اگر بازی را در کمتر از دوازده ساعت کامل کنید، در پایان یک جایزه به شما تعلق می گیرد.
او این پیروزی را به عنوان تاج دستاورد حرفه ای خود می دانست.
این یک دستاورد بزرگ برای چنین ورزشکار جوانی است.
Rutherford was knighted in recognition of his scientific achievements.
رادرفورد به پاس قدردانی از دستاوردهای علمی خود، نشان شوالیه را دریافت کرد.
او به خاطر دستاوردهایش در طراحی پارچه جایزه دریافت کرد.
المپیک تماماً در مورد جشن گرفتن دستاوردهای ورزشی است.
این جایزه دستاوردهای زنان آمریکایی در پزشکی را گرامی می دارد.
این کنفرانس به خودی خود یک دستاورد بزرگ است.
این دستاورد بدی برای دولت نبود.
ارائه یک مکان در چنین دانشگاه خوبی یک موفقیت است.
پیشنهاد این شغل کاملاً یک دستاورد است.
This is probably her greatest scientific achievement.
این احتمالاً بزرگترین دستاورد علمی او است.
This production is the supreme achievement of Opera North's first decade.
این تولید عالی ترین دستاورد دهه اول Opera North است.
بالا رفتن از کوه به او حس موفقیت فوق العاده ای داد.
موفقیت را نباید تنها با پیشرفت تحصیلی سنجید.
فرود ماه در سال 1969 به عنوان نقطه اوج دستاورد بشر تلقی شد.
برندگان بر اساس پیشرفت تحصیلی بالا انتخاب می شوند.
amazing achievement test scores
نمرات آزمون پیشرفت شگفت انگیز
یک رکورد چشمگیر از موفقیت
low reading achievement in children
موفقیت پایین خواندن در کودکان
استانداردهایی که با آن می توان دستاوردهای انسانی را اندازه گیری کرد
شکاف موفقیت بین دانشآموزان سفیدپوست و اقلیتها
accomplishment
دستاورد
attainment
حصول
feat
شاهکار
triumph
پیروزی
عمل کنید
deed
سند - سند قانونی
تلاش
coup
کودتا
exploit
بهره برداری
کارایی
موفقیت
actualization
بالفعل شدن
consummation
به کمال رساندن
شرکت، پروژه
fulfillmentUS
تحقق ایالات متحده
fulfilmentUK
تحقق انگلستان
implementation
پیاده سازی
realisationUK
تعهد
realizationUS
کار کردن
undertaking
عمل
ایجاد
ثروتمند شدن
کار دستی
fruition
کسب
handiwork
واقعی بودن
masterpiece
اجرا
مانور ایالات متحده
acquirement
actuality
execution
maneuverUS
شکست
catastrophe
فاجعه
debacle
افتضاح
شکست خوردن
ناامیدی
failing
شکست مفتضحانه
letdown
عدم موفقیت
fiasco
عدم تحقق
nonachievement
چاقو
nonfulfillment
فلاپ
bungle
بمب
flop
خراب کردن
اشتباه بزرگ
wreck
نیم تنه
blunder
احمق
bust
از دست دادن
dud
تراژدی
خطا
calamity
بهم ریختگی
ناامید کردن
پیچ کردن
ضرر - زیان
let-down
هیچ
screw-up
خرابی
naught
nought
forfeit
botch
disappointment