recognition
recognition - به رسمیت شناختن
noun - اسم
UK :
US :
عمل درک و پذیرش اینکه چیزی درست یا مهم است
احترام عمومی و تشکر از کار یا دستاوردهای کسی
عمل شناختن کسی یا چیزی به این دلیل که در گذشته او را میشناختهاید یا دربارهاش یاد گرفتهاید
the act of officially accepting that an organization government person etc has legal or official authority
عمل پذیرش رسمی اینکه یک سازمان، دولت، شخص و غیره دارای اختیارات قانونی یا رسمی است
when people know who a person is or what something is, or know something about them as soon as they see them or hear their name
زمانی که مردم می دانند یک شخص کیست یا چیزی چیست، یا به محض اینکه او را می بینند یا نامش را می شنوند چیزی در مورد او می دانند
وقتی یک ماشین می تواند چیزی را تشخیص دهد
توافق بر اینکه چیزی درست یا قانونی است
اگر به شما قدردانی شود، مردم به دستاوردهای شما تحسین و احترام می گذارند
the fact of knowing someone or something because you have seen or heard him or her or experienced it before
این واقعیت است که کسی یا چیزی را میشناسید زیرا قبلاً او را دیده یا شنیدهاید یا تجربه کردهاید
the fact of knowing who a person is or what a thing is because of having seen or experienced that person or thing before
حقیقت دانستن اینکه یک شخص کیست یا چیزی چیست به دلیل اینکه قبلاً آن شخص یا چیز را دیده یا تجربه کرده اید
قدردانی عمومی از دستاوردهای یک فرد یا گروه
شناخت نیز به پذیرفتن چیزی به عنوان حقیقت اشاره دارد
موقعیتی که در آن افراد وقتی چیزی را می بینند یا می شنوند می دانند چیست
عمل تمجید یا پاداش دادن به کسی برای کاری که انجام داده است
توافق رسمی مبنی بر اینکه یک سازمان اختیار انجام کارها را دارد
توانایی یک ماشین برای خواندن چیزی به صورت الکترونیکی و گرفتن اطلاعات از آن
اگرچه هندریکس در اروپا محبوب بود، اما هنوز نتوانسته بود در کشور خود به رسمیت شناخته شود.
With appropriate coaching and recognition you can help your employees be more productive and meet these goals.
با مربیگری و شناخت مناسب، می توانید به کارمندان خود کمک کنید تا بهره وری بیشتری داشته باشند و به این اهداف برسند.
او مجبور شد 10 سال را به عنوان یک هنرمند مبارز سپری کند، قبل از اینکه برای کارش به رسمیت شناخته شود.
حوزه تحقیق، تشخیص خودکار دستخط و متن چاپ شده توسط کامپیوتر است.
Effective and reliable handwriting recognition will necessarily form an important part of this new technology.
تشخیص موثر و قابل اعتماد دست خط لزوماً بخش مهمی از این فناوری جدید را تشکیل می دهد.
He appeared at the Montreux festival in 1978, and at last began to get some international recognition as a pianist.
او در فستیوال مونترو در سال 1978 ظاهر شد و سرانجام به عنوان یک نوازنده پیانو به رسمیت شناخته شد.
Women painters got little recognition in those days.
زنان نقاش در آن روزها شهرت چندانی نداشتند.
Instead of recognition supervisors focused on controlling workers-looking for and documenting rule infractions.
به جای شناسایی، سرپرستان بر کنترل کارگرانی که به دنبال و مستندسازی تخلفات قوانین بودند، تمرکز کردند.
بیشتر آنها به تشخیص الگو مربوط می شوند.
It is suggested that recognition of this distinction is fundamental to the efficient and economical design and execution of stability tests.
پیشنهاد می شود که تشخیص این تمایز برای طراحی و اجرای کارآمد و مقرون به صرفه تست های پایداری اساسی است.
برای چند ثانیه بدون تشخیص به او خیره شد.
نگاه کوتاهی به سمت او انداخت اما هیچ نشانی از شناسایی نبود.
تشخیص خودکار دست خط و متن چاپ شده توسط کامپیوتر
به رسمیت شناختن اینکه افراد مسن نیز پتانسیل بالقوه ای دارند
به طور کلی نیاز فوری به اصلاحات وجود دارد.
به دنبال به رسمیت شناختن بین المللی / رسمی / رسمی به عنوان یک کشور مستقل
The government granted full diplomatic recognition to the republics.
دولت جمهوریها را کاملاً دیپلماتیک به رسمیت شناخت.
She gained only minimal recognition for her work.
او فقط به خاطر کارش کمترین شهرت را به دست آورد.
او این جایزه را برای قدردانی از موفقیت خود در سال گذشته دریافت کرد.
از آخرین باری که من در اینجا بودم، شهر غیرقابل تشخیص تغییر کرده است.
سرمایه داری تقریباً بدون هیچ شناختی اصلاح شده است.
نگاهش را بلند کرد، بدون تشخیص به آنها نگاه کرد و به راه خود ادامه داد.
کلاه شنلش را روی سرش کشید تا شناخته نشود.
یکی از اهداف اصلی بازاریابی، تشخیص نام است.
Recognition slowly dawned, ‘Oh, it's you Mrs Foster!’
آهسته آهسته تشخیص ظاهر شد، اوه، این شما هستید خانم فاستر!
شناخت آرام آرام آغاز شد و من او را از روزهای دانشگاه به یاد آوردم.
او مستقیماً به شاهد خیره شد، اما او هیچ سوسو زدنی از تشخیص نشان نداد.
سیستم مانیتورینگ امکان شناسایی نقاط داغ آلودگی را فراهم می کند.
There was no recognition in his eyes.
هیچ شناختی در چشمانش نبود.
a test of children's word recognition
تست تشخیص کلمات کودکان
تشخیص زودهنگام یک بیماری
کشوری که مدت هاست به دنبال به رسمیت شناختن به عنوان یک قدرت بزرگ بوده است
to qualify for UN recognition as an International Biosphere Reserve
واجد شرایط به رسمیت شناختن سازمان ملل متحد به عنوان ذخیره گاه بین المللی بیوسفر
دوازده دولت رژیم جدید را عملاً به رسمیت شناخته اند.
آنها ادعا می کنند که امضای توافقنامه صلح به معنای به رسمیت شناختن حاکمیت دولت نیست.
به رسمیت شناختن برابر برای کار زنان
باید جرم شرکتی به عنوان یک مشکل اجتماعی بیشتر به رسمیت شناخته شود.
Official recognition of the change came fast.
به رسمیت شناختن رسمی تغییر به سرعت انجام شد.
personal recognition for your achievements
شناسایی شخصی برای دستاوردهای شما
به رسمیت شناختن خدماتی که انجام داده توسط مافوقش
جایزه ای برای قدردانی از کار برجسته او
They received recognition for their 20-year commitment to safety at sea.
آنها به خاطر تعهد 20 ساله خود به ایمنی در دریا به رسمیت شناخته شدند.
acceptance
پذیرش - پذیرفته شدن
پذیرش
اطلاع
realisationUK
تحقق انگلستان
realizationUS
تحقق ایالات متحده
درك كردن
concession
امتیاز
آگاهی
ادراک
acknowledgementUK
قدردانی انگلستان
acknowledgmentUS
تصدیق ایالات متحده
appreciation
قدردانی
apprehension
دلهره
cognizance
شناخت
دانش
recognisanceUK
شناخت انگلستان
recognizanceUS
شناسایی ایالات متحده
allowance
کمک هزینه
assimilation
ادغام
conceding
پذیرفتن
granting
اعطا
تصدیق کردن
acknowledging
دستگیر کردن
apperception
اعتراف
apprehending
تشخیص
confession
تفکیک
detection
متمایز کردن
differentiation
تاسیس
distinguishing
شناسایی
establishing
identifying
ignorance
جهل
denial
انکار
benightedness
شب خوابی
blindness
کوری
cluelessness
بی خبری
obliviousness
بی توجهی
incognizance
عدم شناخت
unawareness
بی اطلاعی
unconsciousness
بی هوشی
incomprehension
عدم درک
insensitivity
عدم حساسیت
unfamiliarity
ناآشنایی
unknowingness
ناآگاهی
inscience
در علم
nescience
ضرورت
oblivion
فراموشی
repudiation
نادانی
unknowledge
ناباوری
disbelief
ساده لوحی
naivete
بی گناهی
innocence
بی دانشی
unscholarliness
عدم آگاهی در مورد
کمبود اطلاعات در مورد
سوء تفاهم
بی تفاوتی
disregard
تفسیر نادرست
misunderstanding
حماقت
indifference
misinterpretation
stupidity
inattention