defeat

base info - اطلاعات اولیه

defeat - شکست

verb - فعل

/dɪˈfiːt/

UK :

/dɪˈfiːt/

US :

family - خانواده
defeatism
شکست گرایی
defeatist
شکست خورده
defeated
شکست داد
defeat
شکست
google image
نتیجه جستجوی لغت [defeat] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He defeated the champion in three sets.


    او قهرمان را در سه ست شکست داد.

  • to defeat a rival/an opponent


    شکست دادن رقیب/ حریف

  • The goal is to defeat the enemy by whatever means possible.


    هدف شکست دادن دشمن به هر وسیله ممکن است.

  • a defeated army


    یک ارتش شکست خورده

  • Garibaldi defeated the Neapolitan army.


    گاریبالدی ارتش ناپل را شکست داد.

  • The government was defeated by 200 votes to 83.


    دولت با 200 رای موافق و 83 رای مخالف شکست خورد.

  • Davis defeated Morris by eight points in the semi-final.


    دیویس در نیمه نهایی موریس را با 8 امتیاز شکست داد.

  • Our team was narrowly defeated in the final.


    تیم ما در فینال به سختی شکست خورد.

  • It was said that he could not be defeated in battle.


    گفته می شد که او را نمی توان در جنگ شکست داد.

  • They are united in their determination to defeat global terrorism.


    آنها در عزم خود برای شکست دادن تروریسم جهانی متحد هستند.

  • The proposed bill was decisively defeated in Parliament.


    لایحه پیشنهادی قاطعانه در مجلس شکست خورد.

  • The motion was defeated by 19 votes.


    این طرح با 19 رای شکست خورد.

  • Writing down your password so you remember it defeats the purpose of having a password.


    نوشتن رمز عبور خود به گونه ای که آن را به خاطر بسپارید، هدف از داشتن رمز عبور را نادیده می گیرد.

  • Staying late at the office to discuss shorter working hours rather defeats the object of the exercise!


    دیر وقت ماندن در دفتر برای بحث در مورد ساعات کاری کوتاه تر، هدف تمرین را شکست می دهد!

  • The instruction manual completely defeated me.


    دفترچه راهنما کاملاً مرا شکست داد.

  • Question 6 defeated us.


    سوال 6 ما را شکست داد.

  • He said it was impossible to defeat the terrorists militarily.


    وی گفت که شکست نظامی تروریست ها غیرممکن است.

  • The English were decisively defeated by the rebels in the battle that followed.


    در نبردی که پس از آن به وقوع پیوست، انگلیسی ها به طور قاطع توسط شورشیان شکست خوردند.

  • The senator was decisively defeated by his rivals.


    سناتور قاطعانه از رقبای خود شکست خورد.

  • She narrowly defeated the rival candidate in the leadership contest.


    او نامزد رقیب را در رقابت رهبری با اندکی شکست داد.

  • Napoleon was defeated by the Duke of Wellington at the battle of Waterloo.


    ناپلئون در نبرد واترلو توسط دوک ولینگتون شکست خورد.

  • They defeated the Italian team and reached the final.


    آنها تیم ایتالیا را شکست دادند و به فینال رسیدند.

  • The proposal to change the rules was narrowly defeated (= by a very small number) by 201 votes to 196.


    پیشنهاد تغییر قوانین با 201 رای موافق و 196 رای مخالف با اندکی شکست (= با تعداد بسیار کمی) شکست خورد.

  • Our ambitions for this tournament have been defeated by the weather.


    جاه طلبی های ما برای این مسابقات با آب و هوا شکست خورده است.

  • I'm afraid anything that involves language learning has always defeated me (= I have been unable to do it).


    می ترسم هر چیزی که شامل یادگیری زبان باشد همیشه مرا شکست داده باشد (= من قادر به انجام آن نبودم).

  • In the last election they suffered a crushing/humiliating defeat.


    در انتخابات گذشته، شکستی کوبنده/تحقیرآمیز را متحمل شدند.

  • After their defeat in battle the soldiers surrendered.


    پس از شکست در جنگ، سربازان تسلیم شدند.

  • She admitted/conceded defeat well before all the votes had been counted.


    او قبل از شمارش همه آرا شکست را پذیرفت/پذیرفت.

  • I thought I could fix the radio myself but I had to admit defeat.


    فکر می‌کردم می‌توانم رادیو را خودم درست کنم، اما باید شکست را قبول می‌کردم.

  • Bill Clinton defeated George Bush for the presidency in 1992.


    بیل کلینتون در سال 1992 جورج بوش را برای ریاست جمهوری شکست داد.


  • در جنگ داخلی آمریکا، شکست شمال از جنوب منجر به تلفات جانی زیادی از هر دو طرف شد.

synonyms - مترادف

  • ضرب و شتم

  • conquer


    تسخیر

  • overthrow


    سرنگونی

  • worst


    بدترین

  • crush


    خرد کردن

  • lick


    لیسیدن

  • overwhelm


    غرق کردن

  • subdue


    رام کردن

  • overpower


    چیره شدن

  • rout


    شکست


  • بهترین


  • غلبه بر

  • quell


    فرو ریختن

  • trounce


    شکست دادن

  • vanquish


    مغلوب شدن

  • subjugate


    مطیع کردن

  • clobber


    کلوبگر

  • demolish


    تخریب


  • استاد


  • چیز


  • مخزن

  • bust


    نیم تنه

  • hammer


    چکش

  • quash


    لغو

  • thrash


    کوبیدن پی در پی

  • whip


    شلاق زدن

  • pulveriseUK


    pulveriseUK

  • pulverizeUS


    پودر کردن ایالات متحده

  • slaughter


    ذبح

  • annihilate


    نابود کردن

  • crucify


    مصلوب کردن

antonyms - متضاد

  • از دست دادن

  • bow


    تعظیم

  • succumb


    تسلیم شدن

  • surrender


    ارسال

  • forfeit


    بازده


  • غار در


  • دست برداشتن از

  • cave in


    از دست دادن به


  • رها کردن


  • شکست


  • سقوط


  • تشويق كردن


  • سر سپردن


  • ستایش

  • capitulate


    رهایی

  • praise


    عقب افتادن


  • ساختن


  • اجازه


  • مجوز


  • کمک


  • تعریف و تمجید


  • شروع کنید


  • برو پایین

  • compliment


    کمک کند

  • aid


    کتک بخورد


  • شکست بخورد

  • relent




  • be beaten


  • be defeated


لغت پیشنهادی

byte

لغت پیشنهادی

covering

لغت پیشنهادی

construe