permit
permit - مجوز
verb - فعل
UK :
US :
سهل انگاری
مجاز
غیر مجاز
سهل گیر
اجازه دادن به اتفاقی، به ویژه با تصمیم، قانون یا قانون رسمی
برای اینکه اتفاقی بیفتد
یک بیانیه کتبی رسمی که به شما حق انجام کاری را می دهد
سند رسمی مبنی بر اینکه شخصی مجاز به انجام کاری است
اجازه دادن به چیزی
برای امکان پذیر کردن چیزی
یک سند رسمی که به شما اجازه می دهد کاری را انجام دهید یا به جایی بروید
اجازه دادن به چیزی یا ممکن کردن چیزی
یک سند رسمی که به شما اجازه انجام کاری را می دهد
در تابستان، در صورتی که آب و هوا اجازه دهد، غذا در باغ صرف می شود.
Comparison of the Orbiter and Lauder data permits a detailed portrait of the origin and evolution of a giant dust storm.
مقایسه دادههای مدارگرد و لادر به تصویری دقیق از منشأ و تکامل یک طوفان غبار غولپیکر اجازه میدهد.
The production of a visceral-specific anti-peptide antibody should permit a further investigation of its expression in smooth muscle cells.
تولید یک آنتی بادی ضد پپتیدی خاص احشایی باید امکان بررسی بیشتر بیان آن را در سلول های عضله صاف فراهم کند.
زندانیان در یک بلوک در طبقه پایین هستند و هرگز برای هیچ هدفی بالاتر از آن سطح مجاز نیستند.
این قانون به سرمایه گذاران خارجی اجازه می دهد تا 25 درصد از شرکت های انگلیسی را در اختیار داشته باشند.
یک سیستم جدید که امکان انعطاف پذیری بیشتر را فراهم می کند
اشاره کرد که در صورت پذیرش و مشروعیت، تعدیلات مجاز است.
اسب سواری در پارک ممنوع است.
عکاسی در داخل دادگاه مجاز نخواهد بود.
من می خواهم با جزئیات وارد این بحث شوم، اما زمان اجازه نمی دهد.
حقایق اجازه توضیح دیگری را نمی دهند.
این فرصت هایی را برای تحقیقات تخصصی یا بین رشته ای که برجسته هستند، فراهم می کند.
قیمت گذاری واحد سیستمی است که به مشتری امکان مقایسه هزینه های محصولات را می دهد.
Addressing the public stigma of mental illness which permits the unscrupulous to collude with vulnerable patients, is another.
پرداختن به انگ عمومی بیماری روانی، که به افراد بیوجدان اجازه میدهد با بیماران آسیبپذیر تبانی کنند، مورد دیگری است.
اگر زمان اجازه داد، می توانید این روند را تکرار کنید.
Mobile phones are not permitted in the examination room.
ورود تلفن همراه در اتاق معاینه ممنوع است.
ما اجازه هیچ گونه تماسی با یکدیگر نداشتیم.
بازدیدکنندگان مجاز به عکاسی نیستند.
مالکان حاضر به استفاده از زمین خود نبوده اند.
جریمه هایی برای بیش از حد مجاز آلودگی صوتی وجود دارد.
جیم به خودش اجازه داد لبخندی بداخلاق بزند.
این لایحه برای اجازه دادن به پدران جدید طراحی شده بود تا از کار خود مرخصی بگیرند.
او به خود اجازه نمی دهد به آنها نگاه کند.
به من اجازه دهید تا یک توصیه به شما ارائه کنم.
امیدواریم اگر زمان اجازه دهد از کلیسای جامع دیدن کنیم.
فردا بیایم اگر هوا مساعد باشد.
رمز عبور اجازه دسترسی به تمام فایل های موجود در هارد دیسک را می دهد.
طولانی بودن گزارش اجازه بحث دقیق در مورد مشکلات را نمی دهد.
ماشین های نقدی به شما امکان می دهند در هر زمان پول برداشت کنید.
متاسفم، سیگار کشیدن ممنوع است./شما اجازه ندارید اینجا سیگار بکشید.
آیا در حین موسیقی صحبت نمی کنید؟
آیا می توانم از شما بخواهم که از تلفن خود در اینجا استفاده نکنید، لطفا؟
می ترسم از شما بخواهم که اینجا عکس نگیرید.
Development is not normally permitted in conservation areas.
توسعه معمولاً در مناطق حفاظت شده مجاز نیست.
قانون اساسی جدید تشکیل احزاب سیاسی را مجاز دانست.
مردم بیش از پنج برابر حد مجاز آلاینده ها را تنفس می کنند.
اجازه بدهید پیشنهادی بدهم
بانک ها اجازه سرمایه گذاری در خارج از کشور را نداشتند.
قوانین باشگاه اجازه نمی دهد.
آنها به دلایل بشردوستانه اجازه اقامت در کشور را داشتند.
مقررات انعطاف پذیری زیادی را اجازه نمی دهد.
مقامات زندان فقط یک بار در ماه اجازه ملاقات می دهند.
سیستم امنیتی به شما اجازه ورود بدون رمز عبور صحیح را نمی دهد.
از آنجایی که این یک موقعیت خاص بود، او به خودش اجازه داد یک لیوان کوچک شامپاین بخورد.
قانون هیچ تفسیر دیگری را مجاز نمی داند.
صدراعظم به دنبال کاهش نرخ بهره است، زمانی که شرایط اقتصادی اجازه دهد.
warrant
حکم
licence
مجوز
عبور
سند
مجوز انگلستان
authorisationUK
مجوز ایالات متحده
authorizationUS
کوپن
voucher
گواهی
certificate
گذرنامه
passport
بلیط
ویزا
visa
کارت
صدور گواهینامه
certification
کارنت
carnet
نشان
badge
اجازه
فرمان
firman
تحریم
سه گانه
triptyque
ثبت اختراع
patent
قدرت
منشور
charter
گذرگاه
laissez-passer
اوراق
papers
اعتبارنامه
credentials
مستندات
documentation
گواهینامه
testimonial
دیپلم
diploma
اعتبارسنجی
coupon
accreditation
ممنوع کردن
مسدود کردن
prohibition
ممنوعیت
veto
وتو
censorship
سانسور
disallowance
عدم اجازه
disqualification
رد صلاحیت
embargo
تحریم
injunction
دستور
interdict
محدودیت
interdiction
توقف
proscription
سرکوب
تابو
stoppage
انکار
suppression
تفاوت
taboo
اختلاف نظر
denial
رد
زمین
disagreement
اعتراض
disapproval
امتناع
grounding
سفارش
فرمان
refusal
دستورالعمل
دیکته کردن
جهت
decree
بخشنامه
edict
dictate
directive