enter

base info - اطلاعات اولیه

enter - وارد

verb - فعل

/ˈentər/

UK :

/ˈentə(r)/

US :

family - خانواده
entrance
ورود
entrant
ورودی
entry
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [enter] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Knock before you enter.


    قبل از ورود در بزن

  • Enter Hamlet (= for example as stage directions in the text of a play).


    هملت (= برای مثال به عنوان جهت صحنه در متن یک نمایشنامه) را وارد کنید.

  • Someone entered the room behind me.


    یک نفر پشت سرم وارد اتاق شد.

  • people who enter the country illegally


    افرادی که به صورت غیرقانونی وارد کشور می شوند

  • Where did the bullet enter the body?


    گلوله از کجا وارد بدن شده است؟

  • A note of defiance entered her voice.


    نت سرکشی وارد صدایش شد.

  • It never entered my head (= I never thought) that she would tell him about me.


    هرگز به ذهن من خطور نکرد (= هرگز فکر نمی کردم) که او درباره من بگوید.

  • Over a thousand children entered the competition.


    بیش از هزار کودک در این مسابقه شرکت کردند.

  • Irish trainers have entered several horses in the race.


    مربیان ایرلندی چندین اسب را وارد مسابقه کرده اند.

  • Her mum entered her in the baby contest.


    مادرش او را در مسابقه کودک شرکت کرد.

  • How many students have been entered for the exam?


    چند دانش آموز برای امتحان شرکت کرده اند؟

  • Only four British players have entered for the championship.


    تنها چهار بازیکن بریتانیایی برای قهرمانی شرکت کرده اند.

  • We're having a class quiz and all the children have entered.


    در حال برگزاری مسابقه کلاسی هستیم و همه بچه ها وارد شده اند.

  • Several new firms have now entered the market.


    اکنون چندین شرکت جدید وارد بازار شده اند.

  • The US entered the war in 1917.


    ایالات متحده در سال 1917 وارد جنگ شد.

  • The investigation has entered a new phase.


    تحقیقات وارد مرحله جدیدی شده است.

  • The strike is entering its fourth week.


    این اعتصاب وارد چهارمین هفته خود می شود.

  • She graduated in 2017 with plans to enter the financial world.


    او در سال 2017 فارغ التحصیل شد و قصد داشت وارد دنیای مالی شود.

  • to enter a school/college/university


    برای ورود به مدرسه / کالج / دانشگاه


  • برای ورود به سیاست

  • to enter Parliament (= become an MP)


    ورود به مجلس (= نماینده مجلس شدن)

  • to enter the Church (= become a priest)


    وارد شدن به کلیسا (= کشیش شدن)

  • to enter the legal/medical profession


    برای ورود به حرفه حقوقی/پزشکی

  • Enter your name and occupation in the boxes (= on a form).


    نام و شغل خود را در کادرها (= در فرم) وارد کنید.


  • برای وارد کردن داده ها به کامپیوتر

  • to enter figures on a spreadsheet


    برای وارد کردن ارقام در صفحه گسترده


  • ممکن است لازم باشد این اطلاعات را به صورت دستی وارد کنید.


  • اعتراف به بی گناهی (= در آغاز یک پرونده قضایی)


  • برای وارد کردن یک پیشنهاد

  • When do the new regulations come into force?


    مقررات جدید چه زمانی اجرایی می شود؟

  • The new law comes into force as from midnight tomorrow.


    قانون جدید از نیمه شب فردا اجرایی می شود.

synonyms - مترادف

  • دسترسی داشته باشید

  • infiltrate


    نفوذ کند

  • invade


    حمله کردن

  • penetrate


    پویشگر

  • probe


    رسیدن به


  • بیا داخل


  • ترک


  • وارد شوید


  • برو داخل

  • go in


    رفتن به


  • ورود

  • ingress


    سرزده

  • intrude


    بفرمایید تو، بیا تو


  • وارد شدن


  • رفتن به، مهاجرت به


  • پا گذاشتن


  • وارد در


  • شکستن


  • نسیم به داخل


  • منفجر کردن

  • breeze in


    سینه در

  • burst in


    لب به لب

  • bust in


    رها کردن

  • butt in


    دسترسی به


  • نفوذ در


  • حرکت کن

  • intrude into


    عبور کردن


  • عبور کردن به


  • انباشته کردن



antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

principles

لغت پیشنهادی

frenchman

لغت پیشنهادی

bankrupting