go

base info - اطلاعات اولیه

go - برو

verb - فعل

/ɡəʊ/

UK :

/ɡəʊ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [go] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • به اتاقش رفت و در را پشت سرش بست.

  • I have to go to Rome on business.


    من باید برای کار به رم بروم.

  • She has gone to China (= is now in China or is on her way there).


    او به چین رفته است (= اکنون در چین است یا در راه است).

  • She has been to China (= she went to China and has now returned).


    او به چین بوده است (= به چین رفت و اکنون برگشته است).

  • Are you going home for Christmas?


    آیا برای کریسمس به خانه می روید؟

  • She has gone to see her sister this weekend.


    او این آخر هفته به دیدن خواهرش رفته است.

  • Are you going to Dave's party?


    به مهمانی دیو می روی؟

  • Who else is going?


    چه کسی دیگر می رود؟

  • His dog goes everywhere with him.


    سگش با او همه جا می رود.

  • He invited her to go with him to the concert.


    او را دعوت کرد تا با او به کنسرت برود.

  • He's going too fast.


    او خیلی سریع می رود.

  • They went farther north into the mountains.


    آنها به سمت شمال به سمت کوه ها رفتند.

  • We had gone about fifty miles when the car broke down.


    حدود پنجاه مایل رفته بودیم که ماشین خراب شد.

  • She crashed into a waiter and his tray of drinks went flying.


    او با یک پیشخدمت تصادف کرد و سینی نوشیدنی او پرواز کرد.

  • The car went skidding off the road into a ditch.


    ماشین از جاده خارج شد و به داخل گودال رفت.

  • She went sobbing up the stairs.


    با گریه از پله ها بالا رفت.

  • I tripped and went tumbling down the stairs.


    زمین خوردم و از پله ها پایین رفتم.

  • Don't go charging in there!


    در آنجا شارژ نکنید!

  • I must be going now.


    الان باید برم

  • They came at six and went at nine.


    ساعت شش آمدند و ساعت نه رفتند.

  • Has she gone yet?


    آیا او هنوز رفته است؟

  • He's been gone an hour (= he left an hour ago).


    او یک ساعت رفته است (= ساعتی پیش رفت).

  • When does the train go?


    قطار کی می رود؟

  • to go on a journey/tour/trip/cruise


    برای رفتن به سفر / تور / سفر / سفر دریایی

  • Richard has gone on leave for two weeks.


    ریچارد به مدت دو هفته به مرخصی رفته است.


  • برای رفتن به تعطیلات


  • رفتن به تعطیلات

  • to go to school/college/university


    برای رفتن به مدرسه / کالج / دانشگاه

  • I have to go to hospital for an operation.


    برای عمل باید به بیمارستان بروم.

  • I have to go to the hospital.


    باید برم بیمارستان

  • to go to the cinema


    برای رفتن به سینما

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد

  • صبر کن


  • اقامت کردن


  • آویزان شدن


  • ماندن


  • متوقف کردن

  • tarry


    درنگ

  • abide


    پایبند بودن

  • bide


    بده

  • linger


    باقی مانده


  • ایستادن


  • بیواک

  • bivouac


    ساکن

  • dwell


    شناور

  • hover


    اقامت داشتن

  • reside


    اقامت

  • sojourn


    مکث

  • halt


    بگرد


  • در انتظار

  • await


    سر جای خود بمان


  • پاتوق کردن


  • سرجاتون بمونین


  • معلق


  • بچسبید


  • منتظر ماندن


  • تاخیر انداختن


  • ادامه


  • دور آویزان


  • عقب بمان


  • حل کن



لغت پیشنهادی

religious

لغت پیشنهادی

conspiring

لغت پیشنهادی

violators