expression
expression - اصطلاح
noun - اسم
UK :
US :
بیان
رسا
بی بیان
غیر قابل بیان
به صورت بیانی
---
---
---
---
چیزی که می گویید، می نویسید، یا انجام می دهید که نشان می دهد چه فکر یا احساسی دارید
نگاهی به صورت کسی که نشان می دهد او به چه چیزی فکر می کند یا احساس می کند
کلمه یا گروهی از کلمات با معنای خاص
وقتی احساس یا عاطفه را در موسیقی ای که می سازید یا در بازی خود قرار می دهید
علامت یا گروهی از نشانه ها که بیانگر یک ایده یا کمیت ریاضی است
an expression – used especially with adjectives that describe the expression. Look sounds less formal than expression
یک عبارت - به ویژه با صفت هایی که عبارت را توصیف می کنند استفاده می شود. ظاهر کمتر رسمی به نظر می رسد تا بیان
used when talking about someone’s expression especially in the following phrases
هنگام صحبت در مورد بیان شخصی، به ویژه در عبارات زیر استفاده می شود
the expression on your face when you move your eyebrows together because you are angry unhappy, or confused
حالت صورت شما وقتی ابروهایتان را به دلیل عصبانیت، ناراضی یا سردرگمی به هم میچرخانید.
an expression in which your mouth curves upwards, when you are being friendly or are happy or amused
عبارتی که در آن، وقتی که دوستانه هستید یا خوشحال هستید یا سرگرم هستید، دهان شما به سمت بالا خم می شود
an angry or disapproving expression
یک عبارت عصبانی یا ناپسند
یک نگاه عصبانی طولانی
an expression you make by twisting your face because you do not like something or because you are feeling pain
عبارتی که با چرخاندن صورت خود به دلیل اینکه چیزی را دوست ندارید یا به دلیل احساس درد بیان می کنید
تعبیری که نشان می دهد برای چیزی یا کسی احترام قائل نیستید
an expression in which you smile in an unpleasant way that shows you are pleased by someone else’s bad luck or that you think you are better than other people
عبارتی که در آن به شکلی ناخوشایند لبخند می زنید که نشان می دهد از بدشانسی دیگران راضی هستید یا فکر می کنید بهتر از دیگران هستید.
an expression in which you push out your lower lip because you are unhappy that you did not get what you want
عبارتی که در آن لب پایین خود را بیرون می آورید زیرا از اینکه به آنچه می خواهید ناراضی هستید
عمل گفتن آنچه فکر می کنید یا نشان دادن احساس خود با استفاده از کلمات یا اعمال
قیافه در صورت کسی که احساس یا فکرش را نشان می دهد
کلمه یا گروهی از کلمات که در یک موقعیت خاص یا توسط افراد خاص استفاده می شود
در ریاضیات، نماد یا گروهی از نمادها است که نشان دهنده یک مقدار است
کلمه یا گروهی از کلمات که معنای خاصی دارند یا به روشی خاص استفاده می شوند
یک عبارت همچنین یک عبارت ریاضی است که شامل اعداد، نمادها یا هر دو است.
عمل نشان دادن یک احساس یا ایده، یا یک احساس یا ایده ای که نشان داده می شود
x² + 4 is an algebraic expression.
x² + 4 یک عبارت جبری است.
The director was a small pink-cheeked man with bottle-shaped shoulders and an expression of misleading blankness.
کارگردان مردی کوچک با گونه های صورتی با شانه های بطری شکل و بیانی از بی حیایی گمراه کننده بود.
Fighting against threats to young children's rights to early childhood opportunities could be seen as an expression of legitimate collective responsibility.
مبارزه با تهدیدات حقوق کودکان خردسال در فرصتهای اولیه دوران کودکی را میتوان به عنوان بیان مسئولیت جمعی مشروع دانست.
It must be done in a context that makes it worth while or it is just an expression of talent or ego.
این کار باید در شرایطی انجام شود که ارزش آن را داشته باشد یا فقط بیان استعداد یا نفس باشد.
Wearing an expression of utter boredom, Harry turned back to his book.
هری با حالتی از خستگی کامل به سمت کتابش برگشت.
ماریا با حالتی از انزجار گفت: «من آن را نمی خورم.
هر یک از مجسمه ها حالت چهره متفاوتی دارند.
پس از آن، و همچنان به بابا نگاه میکردم، احساس کردم حالت صورتم شروع به تغییر کرد.
نایت مردی ساکت بود که عبارت مورد علاقه اش «شوک» بود.
معنای عبارت روی ابر نه چیست؟
او از عبارات عامیانه زیادی استفاده می کند که من تا به حال نشنیده ام.
فهرستی از کلمات و عبارات مفید را نگه دارید.
او یک درد است، اگر بیان را ببخشید.
آزادی بیان (= آزادی بیان آنچه فکر می کنید) یک حق اساسی بشر است.
خشم شاعر در بیت آخر شعر (= نشان داده شده است) نمود پیدا می کند.
فقط در رویاهایش ترس هایش را بیان می کند.
او طراحی را به عنوان یک شکل بسیار شخصی از بیان هنری توصیف می کند.
کلمات به عنوان وسیله بیان می توانند محدود کننده باشند.
the expression of emotion/feelings
بیان عواطف/احساسات
expressions of concern/sympathy/support
ابراز نگرانی / همدردی / حمایت
ما از افرادی که مایل به شرکت در پروژه هستند خواستار ابراز علاقه هستیم.
قوانینی که هدفشان محدود کردن بیان آزادانه عقیده است
حرکات و حالات چهره بازیگران عالی است.
He had a pained expression on his face.
حالت دردناکی روی صورتش بود.
حالت خالی در چشمانش نشان می داد که او متوجه نشده است.
به کودک کوچک نگاه کرد و حالتش نرم شد.
حالت او از تعجب به حالت سرگرمی تغییر کرد.
Her expression betrayed nothing of her thoughts.
قیافه اش چیزی از افکارش را نشان نمی داد.
She wore an expression of anger.
او حالتی از خشم به تن داشت.
سعی کنید کمی بیشتر بیان کنید!
او با بیانی عالی ویولن می نوازد.
بیش از 200 کلمه ننویسید.
او از کلمات طولانی استفاده می کند.
technical/legal/scientific terms
اصطلاحات فنی/حقوقی/علمی
پیرمرد یک اصطلاح عامیانه برای پدر است.
چه کسی عبارت اخبار جعلی را ابداع کرد؟
او تمایل دارد از عبارات عامیانه زیادی استفاده کند که قبلاً هرگز نشنیده بودم.
Get the cat out of bag اصطلاحی است به معنای گفتن یک راز به اشتباه.
an old-fashioned expression
یک بیان قدیمی
نوشته های او پر از عبارات رنگارنگ است.
declaration
اعلام
بیانیه
articulation
مفصل بندی
utterance
بیان
announcement
اعلامیه
assertion
ادعا
ارتباط
pronouncement
کلامی کردن
verbalization
تفسیر
commentary
روایت
narration
بر زبان آوردن
uttering
صداگذاری
voicing
تایید
asseveration
پخش
broadcast
جریان
circulation
انتشار | پخش شدن
dissemination
روشنگری
elucidation
نمایشگاه
exposition
اشاره
دهان
mouthing
هواگیری
proclamation
توضیح
venting
اعلان
enunciation
انتشار
تبلیغ بریتانیا
عمومی کردن ایالات متحده
promulgation
در حال گسترش
publicisingUK
publicizingUS
spreading
suppression
سرکوب
inhibition
بازداری
restraint
خویشتن داری - خودداری - پرهیز
checking
چک کردن
repression
پنهان کاری
concealment
کنترل
خفه کردن
smothering
دریغ کردن
withholding
مسدود کردن
blocking
محدودیت
constraint
مهار کردن
curbing
حاوی
containing
قایم شدن
hiding
خودداری
refrainment
لگام زدن
bridling
مهار
containment
خاموش کردن
silencing
خفه کننده
stifling
پوزه زنی
ذخیره
muffling
خود فرمانی
muzzling
خود کنترلی
reserve
خویشتن داری
self-command
خفه شدن
self-control
عقب نگه داشتن
self-restraint
راز نگه داشتن
choking back
تحت کنترل نگه داشتن
holding back
keeping back
keeping secret