symbol

base info - اطلاعات اولیه

symbol - سمبل

noun - اسم

/ˈsɪmbl/

UK :

/ˈsɪmbl/

US :

family - خانواده
symbolism
نمادگرایی
symbolic
نمادین
symbolize
نماد کردن
symbolically
به صورت نمادین
google image
نتیجه جستجوی لغت [symbol] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The vase is decorated with religious symbols.


    گلدان با نمادهای مذهبی تزئین شده است.

  • The new school stands as a symbol of hope for a better future.


    مدرسه جدید نمادی از امید برای آینده ای بهتر است.

  • Mandela became a symbol of the anti-apartheid struggle.


    ماندلا به نماد مبارزه ضد آپارتاید تبدیل شد.

  • the mathematical symbol for infinity


    نماد ریاضی بی نهایت

  • Hotels that display this symbol offer activities for children.


    هتل هایی که این نماد را نمایش می دهند، فعالیت هایی را برای کودکان ارائه می دهند.

  • The final cymbal rings out.


    سنج نهایی به صدا در می آید.

  • The owl is a well-recognized symbol of wisdom.


    جغد نمادی از خرد است که به خوبی شناخته شده است.

  • Headaches may be a sign of stress.


    سردرد ممکن است نشانه استرس باشد.


  • آنها هیچ اشاره ای به نحوه انجام کار ندادند.

  • Symptoms include a sore throat.


    علائم شامل گلودرد است.


  • افزایش تورم تنها یکی از علائم وضعیت بد اقتصاد بود.

  • The dove is a universal symbol of peace.


    کبوتر نماد جهانی صلح است.

  • the economic indicators


    شاخص های اقتصادی

  • Chest pains can be a warning signal of heart problems.


    درد قفسه سینه می تواند یک سیگنال هشدار دهنده از مشکلات قلبی باشد.

  • White has always been a symbol of purity in Western cultures.


    رنگ سفید همیشه نماد خلوص در فرهنگ های غربی بوده است.

  • Eggs are seen as the symbol of new life.


    تخم مرغ به عنوان نماد زندگی جدید در نظر گرفته می شود.

  • Guevara has come to represent a powerful symbol of defiance.


    چه گوارا نماد قدرتمندی از سرکشی را نشان می دهد.

  • The Berlin wall was the supreme symbol of the Cold War.


    دیوار برلین نماد عالی جنگ سرد بود.

  • The company car is an outward symbol of the employee's status.


    خودروی شرکت نماد ظاهری وضعیت کارمند است.

  • The villagers took fertility symbols into the fields to ensure a good harvest.


    روستاییان نمادهای باروری را به مزارع بردند تا از برداشت خوب اطمینان حاصل کنند.

  • a symbol of royal power


    نماد قدرت سلطنتی

  • What is the chemical symbol for copper?


    نماد شیمیایی مس چیست؟

  • A list of symbols used on the map is given in the index.


    فهرستی از نمادهای استفاده شده در نقشه در فهرست آورده شده است.

  • A list of phonetic symbols is given in the front of the dictionary.


    فهرستی از نمادهای آوایی در جلوی فرهنگ لغت آورده شده است.

  • All GM products carry an identifying symbol.


    تمام محصولات جنرال موتورز دارای نماد شناسایی هستند.


  • همیشه در آژانس مسافرتی خود به دنبال نماد ویژه ABTA باشید.

  • The bottle had a skull and crossbones symbol on it.


    روی بطری علامت جمجمه و استخوان های متقاطع وجود داشت.

  • The coin bears a Jewish symbol.


    این سکه دارای یک نماد یهودی است.

  • What does this little symbol mean?


    این نماد کوچک به چه معناست؟

  • You can use your tokens wherever you see this symbol.


    هر جا که این نماد را دیدید می توانید از توکن های خود استفاده کنید.

  • a message written in symbols


    پیامی که با علامت نوشته شده است

synonyms - مترادف
  • emblem


    نشان

  • logo


    لوگو

  • trademark


    علامت تجاری

  • badge


    انگ

  • hallmark


    مهر

  • stamp


    تاج

  • crest


    دستگاه


  • شکل


  • پرچمدار

  • insignia


    پرچم

  • ensign


    impresa


  • لوگوگرام

  • impresa


    لوگوتایپ

  • logogram


    تک نگاری

  • logotype


    موتیف

  • monogram


    رون

  • motif


    برچسب زدن

  • rune


    نشانه

  • seal


    توتم

  • tag


    کلفون

  • token


    دلالت

  • totem


    ایدئوگرام

  • colophon


    شعار

  • denotation


    الگو

  • ideogram


    صفت

  • motto


    نام تجاری


  • طرح


  • حک



  • imprint


antonyms - متضاد

  • واقعیت


  • حقیقت


  • واقع گرایی

  • realism


    واقعی بودن

  • actuality


    وجود داشتن


  • جسمانی

  • verity


    جسمانی بودن

  • actualness


    صحت

  • corporality


    قابل لمس بودن

  • corporeality


    اساسی بودن

  • realness


    ملموس بودن

  • veracity


    حقیقت شناسی

  • palpability


    مطلق بودن

  • substantiality


    حضور

  • tangibility


    غیر داستانی

  • verisimilitude


  • absoluteness



  • non-fiction


لغت پیشنهادی

alignments

لغت پیشنهادی

flat

لغت پیشنهادی

speak