back

base info - اطلاعات اولیه

back - بازگشت

noun - اسم

/bæk/

UK :

/bæk/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [back] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He was lying on his back on the sofa.


    به پشت روی مبل دراز کشیده بود.


  • به پشت می خوابید یا جلو؟


  • او پشت به دوربین ایستاده بود تا چهره او را نبینی.

  • They had their hands tied behind their backs.


    دست هایشان را از پشت بسته بودند.

  • They set off with the wind at their backs (= behind them).


    با باد در پشت (= پشت سرشان) به راه افتادند.

  • your lower/upper back


    پایین/بالای کمر شما

  • I have a nagging pain in my lower back.


    من یک درد آزاردهنده در ناحیه کمرم دارم.

  • Most of the victims were shot in the back.


    بیشتر قربانیان از ناحیه پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفتند.

  • a bad (= painful) back


    کمر بد (= دردناک).

  • I pulled (= injured the muscles in) my back playing squash.


    در بازی اسکواش پشتم را کشیدم (= مجروح کردن ماهیچه ها).

  • She was laid up with severe back pain.


    او با کمردرد شدید دراز کشیده بود.

  • A small boy rode on the elephant's back.


    پسر کوچکی بر پشت فیل سوار شد.

  • She broke her back in a riding accident.


    کمرش در یک تصادف سواری شکست.

  • He spent six months recovering from a broken back.


    او شش ماه را صرف بهبودی پس از شکستگی کمر کرد.

  • He put his back out (= dislocated something in his back) lifting the crates.


    پشتش را بیرون گذاشت (= چیزی در پشتش دررفت) صندوق ها را بلند کرد.

  • She was hit on the back of the head.


    ضربه ای به پشت سرش خورد.

  • He kicked the ball straight into the back of the net.


    او توپ را مستقیماً به پشت دروازه زد.

  • The man was refusing to go to the back of the queue.


    مرد از رفتن به پشت صف امتناع می کرد.

  • The house has three bedrooms at the front and two at the back.


    این خانه دارای سه اتاق خواب در جلو و دو اتاق خواب در عقب است.

  • We could only get seats at the back (= of a room).


    ما فقط می توانستیم در پشت (= یک اتاق) صندلی داشته باشیم.

  • There's room for three people in the back (= of a car etc.).


    در عقب جا برای سه نفر (= یک ماشین و غیره) وجود دارد.

  • There's room for three people in back.


    پشتش جا برای سه نفر هست

  • Come around the back (= to the area behind the house) and I'll show you the garden.


    بیا دور پشت (= به ناحیه پشت خانه) باغ را به تو نشان دهم.


  • یک کارت بردارید و نام خود را پشت آن بنویسید.

  • He scribbled some figures on the back of an envelope.


    او پشت یک پاکت چند شکل را خط خطی کرد.


  • راهنمای تلویزیون در پشت کاغذ است.

  • The answer key is in the back of the book.


    پاسخنامه در پشت کتاب موجود است.

  • The article I mentioned is in that magazine—towards the back I think.


    مقاله ای که ذکر کردم در آن مجله است - فکر می کنم به سمت عقب.

  • The arts page is usually towards the back of the newspaper.


    صفحه هنر معمولاً در پشت روزنامه است.

  • a high-backed sofa


    یک مبل پشت بلند

  • At the back of my mind was a small warning voice telling me it was wrong.


    در انتهای ذهنم صدای کوچک و هشداردهنده ای بود که به من می گفت اشتباه است.

synonyms - مترادف
  • rear


    عقب

  • hind


    عقب ترین

  • hindmost


    پایان

  • end


    مانع شود

  • rearmost


    دم

  • hinder


    پشت

  • rearward


    خلفی


  • بعد از

  • aft


    دمی


  • نهایی

  • posterior


    آخر


  • دنباله دار

  • caudal


    نهایی ترین


  • به عقب


  • آبافت

  • trailing


    ذیل

  • endmost


    پوستر

  • astern


    پشتی

  • backward


    مجدد

  • abaft


    پستی


  • عقبی ترین

  • postern


    بعد از همه

  • dorsal


    دورترین عقب

  • retral


    دورترین عقب تر

  • posticous


    در پایان

  • hindermost


    نزدیکترین قسمت عقب

  • aftermost


  • furthest back


  • furthest behind



  • nearest the rear


antonyms - متضاد

  • جلو

  • fore


    رو به جلو


  • جلویی

  • frontal


    شروع


  • اولین


  • منتهی شدن


  • رهبری


  • در درجه نخست

  • foremost


    پیشرو

  • vanward


    قدامی

  • frontward


    قبلی

  • anterior


    اصلی ترین

  • preceding


  • headmost


لغت پیشنهادی

winded

لغت پیشنهادی

undermining

لغت پیشنهادی

coasts