context

base info - اطلاعات اولیه

context - متن نوشته

noun - اسم

/ˈkɑːntekst/

UK :

/ˈkɒntekst/

US :

family - خانواده
contextual
متنی
contextualize
زمینه سازی
contextually
به صورت متنی
google image
نتیجه جستجوی لغت [context] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Such databases are being used in a wide range of contexts.


    چنین پایگاه‌های اطلاعاتی در زمینه‌های وسیعی مورد استفاده قرار می‌گیرند.

  • to examine the wider/broader context of the war


    برای بررسی زمینه وسیعتر/گسترده تر جنگ

  • the historical/cultural/social context


    زمینه تاریخی/فرهنگی/اجتماعی


  • دولت باید زمینه اعتراضات را در نظر بگیرد.

  • This kind of propaganda is used in many different contexts.


    این نوع تبلیغات در زمینه های مختلف مورد استفاده قرار می گیرد.

  • Institutions provide a context in which individuals can take on different roles.


    نهادها زمینه ای را فراهم می کنند که در آن افراد می توانند نقش های متفاوتی را ایفا کنند.

  • This speech needs to be set in the context of Britain in the 1960s.


    این سخنرانی باید در چارچوب بریتانیا در دهه 1960 تنظیم شود.

  • His decision can only be understood in context.


    تصمیم او را فقط می توان در زمینه درک کرد.

  • I think it's important to put this into context.


    من فکر می کنم مهم است که این را در چارچوب قرار دهیم.

  • A ceasefire is the essential context for meaningful negotiations.


    آتش بس زمینه ضروری برای مذاکرات معنادار است.


  • شما باید بتوانید معنای کلمه را از روی متن حدس بزنید.

  • The context of the quotation makes her meaning quite clear.


    متن نقل قول معنای او را کاملاً روشن می کند.

  • This quotation has been taken out of context (= repeated without referring to the rest of the text).


    این نقل قول از متن خارج شده است (= بدون اشاره به بقیه متن تکرار شده است).

  • You need to look at the words in context.


    شما باید به کلمات در متن نگاه کنید.

  • Children need meaningful contexts for their work in science.


    کودکان برای کار علمی خود به زمینه های معنادار نیاز دارند.

  • How can teachers create the right context for kids?


    چگونه معلمان می توانند زمینه مناسب را برای بچه ها ایجاد کنند؟


  • یافتن تعارض در محیط کار، خانواده یا هر زمینه انسانی دیگر طبیعی است.

  • Similar problems have arisen in other contexts.


    مشکلات مشابه در زمینه های دیگر نیز به وجود آمده است.


  • این اعمال فقط در زمینه های خاص معینی دارند.

  • You can't just look at it in terms of the immediate problem. You've got to see it in a wider context.


    شما نمی توانید فقط از نظر مشکل فوری به آن نگاه کنید. شما باید آن را در زمینه وسیع تری ببینید.


  • شما باید به این اظهارات در چارچوب رسوایی های اخیر نگاه کنید.

  • You have to see the problem in a wider context.


    شما باید مشکل را در یک زمینه گسترده تر ببینید.

  • a neutral context for sharing and debating ideas


    زمینه ای خنثی برای به اشتراک گذاری و بحث در مورد ایده ها


  • برای ارائه نمونه هایی از زبان مورد استفاده در زمینه مناسب

  • Her reply was quoted out of context and seemed to mean something quite different from what she had intended.


    پاسخ او خارج از متن نقل شده بود و به نظر می رسید معنایی کاملاً متفاوت با آنچه او در نظر داشت داشته باشد.

  • It is important to see all the fighting and bloodshed in his plays in historical context.


    مهم این است که همه درگیری ها و خونریزی ها در نمایشنامه های او در بستر تاریخی دیده شود.

  • This small battle is very important in the context of Scottish history.


    این نبرد کوچک در زمینه تاریخ اسکاتلند بسیار مهم است.

  • In this exercise a word is blanked out and you have to guess what it is by looking at the context.


    در این تمرین، یک کلمه خالی می شود و شما باید با نگاه کردن به متن آن را حدس بزنید.

  • The reporter took my remarks completely out of context.


    خبرنگار سخنان من را کاملاً خارج از چارچوب دانست.

  • a historical/literary context


    زمینه تاریخی/ادبی

  • He is willing to look for solutions in the context of changes to the health-care system.


    او مایل است به دنبال راه حل هایی در زمینه تغییرات در سیستم مراقبت های بهداشتی باشد.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • exaggeration


    اغراق

  • embellishment


    آراستگی

  • aggrandisementUK


    بزرگنمایی انگلستان

  • aggrandizementUS


    بزرگنمایی ایالات متحده

  • overemphasis


    تاکید بیش از حد

  • overestimation


    بیش از حد

  • overstatement


    تقویت

  • amplification


    اسراف

  • extravagance


    هایپربولی

  • hyperbole


    بزرگنمایی

  • magnification


    ارزش گذاری بیش از حد

  • overvaluation


    پیچیدگی

  • elaboration


    بزرگ شدن

  • enlargement


    تجلیل

  • glorification


    تشدید

  • intensification


لغت پیشنهادی

envelop

لغت پیشنهادی

brassed off

لغت پیشنهادی

topaz