glance

base info - اطلاعات اولیه

glance - نگاه

verb - فعل

/ɡlæns/

UK :

/ɡlɑːns/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [glance] در گوگل
description - توضیح

  • به سرعت به کسی یا چیزی نگاه کردن


  • برای خواندن چیزی خیلی سریع


  • یک نگاه سریع


  • برای ارائه یک نگاه کوتاه سریع

  • to shine reflect light or sparkle


    برای درخشیدن، انعکاس نور یا درخشش

  • In cricket, if a batter glances the ball they hit it quickly and lightly at an angle so that it goes behind them with only a small change of direction


    در کریکت، اگر ضربه‌ای به توپ نگاه کند، آن‌ها به سرعت و به آرامی با زاویه به توپ ضربه می‌زنند به طوری که تنها با یک تغییر جهت کوچک به پشت سر می‌رود.


  • یک نگاه کوتاه سریع


  • بلافاصله. مستقیما

  • when first looking


    وقتی برای اولین بار نگاه می کنید


  • نگاهی سریع به کسی یا چیزی

  • Isobel glanced at her husband and saw his face had hardened, and that his eyes were angry.


    ایزوبل نگاهی به شوهرش انداخت و دید که صورتش سفت شده و چشمانش عصبانی شده است.

  • The doorbell rang and she started violently before glancing at her watch with a frown.


    زنگ در به صدا درآمد و او با خشونت شروع کرد و سپس با اخم به ساعتش نگاه کرد.

  • Some of you may not be happy about what I have to say he began, glancing at Janey.


    او شروع کرد و نیم نگاهی به جین انداخت.

  • She glanced at Miss Poole, who was delicately holding the gourd of beer but no longer sipping.


    نگاهی به دوشیزه پول انداخت که با ظرافت غوره آبجو را در دست داشت اما دیگر جرعه جرعه جرعه نمی‌نوشید.

  • By the car I glance back at the house.


    کنار ماشین نگاهی به خانه انداختم.

  • I glanced back over my shoulder at the same time looking for an escape route.


    نگاهی به پشت از روی شانه ام انداختم و در عین حال به دنبال راه فراری بودم.

  • He pulled file after file out of a tin cabinet glancing in and tossing them aside.


    او پرونده به پرونده را از یک کابینت حلبی بیرون آورد، نگاهی به داخل انداخت و آنها را به کناری پرت کرد.

  • Glancing into Neil's room she noticed that his suitcase was packed.


    نگاهی به اتاق نیل انداخت و متوجه شد که چمدان او بسته شده است.

  • Dr Morse kept glancing nervously at his watch.


    دکتر مورس همچنان عصبی به ساعتش نگاه می کرد.

  • He glanced over his shoulder the man was coming towards him pushing through the crowd.


    نگاهی به شانه‌اش انداخت، مرد به سمت او می‌آمد و از میان جمعیت هل می‌داد.

  • He glanced up as she came in and swept everything back into the drawer.


    وقتی او وارد شد نگاهی به بالا انداخت و همه چیز را در کشو جارو کرد.

example - مثال
  • She glanced at her watch.


    او به ساعت خود نگاه کرد.

  • He glanced around the room.


    نگاهی به اطراف اتاق انداخت.

  • I glanced up quickly to see who had come in.


    سریع نگاهی به بالا انداختم تا ببینم چه کسی وارد شده است.

  • I only had time to glance at my emails.


    فقط وقت داشتم به ایمیل هایم نگاه کنم.

  • He glanced briefly down the list of names.


    نگاهی کوتاه به فهرست اسامی انداخت.

  • She glanced through the report.


    او نگاهی به گزارش انداخت.

  • At that moment she happened to glance up.


    در آن لحظه او به طور اتفاقی به بالا نگاه کرد.

  • He glanced covertly at his watch.


    نگاهی پنهانی به ساعتش انداخت.

  • He glanced curiously around him.


    با کنجکاوی به اطرافش نگاه کرد.

  • He glanced towards the kitchen.


    نگاهی به آشپزخانه انداخت.

  • He turned to glance in our direction.


    او به سمت ما چرخید.

  • Norton glanced sharply at him.


    نورتون نگاه تندی به او انداخت.

  • She barely glanced at him.


    به سختی نگاهی به او انداخت.

  • She glanced across to where the others were standing chatting.


    نگاهی به جایی انداخت که بقیه ایستاده بودند و مشغول گفتگو بودند.

  • She glanced nervously over her shoulder.


    نگاهی عصبی روی شانه اش انداخت.

  • glancing curiously about him


    با کنجکاوی به او نگاه می کند

  • She glanced through the report on the way to the meeting.


    او نگاهی به گزارش در راه رسیدن به جلسه انداخت.

  • She glanced briefly at his lapel badge.


    نگاهی کوتاه به نشان برگردان او انداخت.

  • She glanced around/round the room to see who was there.


    نگاهی به اطراف/اطاق انداخت تا ببیند چه کسی آنجاست.

  • He glanced up from his book as I passed.


    وقتی من رد شدم نگاهی از روی کتابش انداخت.

  • Could you glance over/through this letter and see if it's alright?


    آیا می توانید به این نامه نگاهی بیندازید و ببینید که آیا مشکلی ندارد؟

  • The sunlight glanced on the lake.


    نور خورشید به دریاچه نگاه کرد.

  • He glanced the delivery for four.


    نگاهی به تحویل چهار نفره انداخت.

  • She glanced a short-pitched delivery down to fine leg for a single.


    او به یک زایمان کوتاه تا پای خوب برای یک تک نگاه کرد.

  • She took/cast a glance at her watch.


    نگاهی به ساعتش انداخت/ انداخت.


  • با یک نگاه می توانست بفهمد که چیزی اشتباه است.

  • At first glance I thought it was a dog (but I was mistaken).


    در نگاه اول فکر کردم سگ است (اما اشتباه کردم).

  • The driver gave a glance back as he moved into the passing lane.


    راننده در حالی که به سمت خط گذر حرکت کرد، نگاهی به عقب انداخت.

  • She glanced around the room to see who was there.


    نگاهی به اتاق انداخت تا ببیند چه کسی آنجاست.

synonyms - مترادف

  • همتا

  • peek


    زیرچشمی نگاه کردن


  • نگاه کن

  • browse


    مرور کردن

  • skim


    لاغری

  • peep


    چشمک زدن


  • خیره شدن

  • glimpse


    نظر اجمالی


  • چشم انداز

  • glint


    درخشش

  • keek


    کیک

  • see


    دیدن

  • dip


    شیب


  • بررسی


  • ساعت

  • scan


    اسکن کنید

  • squiz


    اسکویز

  • squint


    سریع نگاه کن

  • take a gander


    دزدکی نگاه کنید


  • وارسی

  • sneak a look


    یک بار از


  • نگاهی سریع داشته باشید


  • به طور خلاصه نگاه کنید


  • یک شوفتی داشته باشید


  • take a dekko

  • have a shufti


    نگاهی سریع بینداز

  • take a dekko


    نگاهی اجمالی به


  • فرار کردن

  • catch a glimpse of


    take a dekko at


  • take a dekko at


antonyms - متضاد

  • خیره شدن

  • scrutiniseUK


    بررسی انگلستان

  • scrutinizeUS


    ایالات متحده را موشکافی کنید


  • مطالعه کنید

  • peruse


    مطالعه


  • چشم پوشی


  • معاینه کردن


  • بازرسی

  • inspect


    تحقیق کردن


  • پویشگر

  • probe


    کاوش


  • مرور


  • تجزیه و تحلیل ایالات متحده

  • analyzeUS


    analyseUK

  • analyseUK


    پژوهش


  • اسکن کنید

  • scan


    نظر سنجی


  • بررسی


  • چشم انداز


  • در نظر گرفتن


  • جستجو کردن


  • حسابرسی

  • audit


    الک کردن

  • sift


    تشریح

  • dissect


    مردمک چشم

  • eyeball


    مورد


  • باهم

  • con


    نادیده گرفتن


  • اندیشیدن

  • contemplate


    بوم نقاشی

  • canvass


لغت پیشنهادی

union

لغت پیشنهادی

extended

لغت پیشنهادی

villain