gaze

base info - اطلاعات اولیه

gaze - خیره شدن

verb - فعل

/ɡeɪz/

UK :

/ɡeɪz/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [gaze] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • She gazed at him in amazement.


    با تعجب به او خیره شد.

  • He sat for hours just gazing into space.


    او ساعت ها نشسته بود و فقط به فضا خیره می شد.

  • I screamed and everyone stared.


    جیغ زدم و همه خیره شدند.

  • We all gazed at Marco in amazement.


    همه ما با تعجب به مارکو خیره شدیم.

  • I looked at her and she glared stonily back.


    من به او نگاه کردم و او با حیرت به عقب خیره شد.

  • Every one gazed at her beautiful jewels.


    همه به جواهرات زیبای او خیره شدند.

  • He gazed absently at the passing crowd.


    او با غیبت به جمعیت در حال عبور خیره شد.

  • He gazed out over the lake.


    به دریاچه خیره شد.

  • They gazed in wonder at the mighty peaks.


    آنها با تعجب به قله های بزرگ خیره شدند.

  • Annette gazed admiringly at Warren as he spoke.


    آنت در حالی که وارن صحبت می کرد با تحسین به او خیره شد.

  • He spends hours gazing out of the window when he should be working.


    او ساعت ها از پنجره به بیرون خیره می شود، زمانی که باید کار کند.


  • یک نگاه ثابت

  • an innocent/admiring gaze


    یک نگاه بی گناه/تحسین برانگیز

  • As I looked out my gaze fell on a small child by the road.


    وقتی به بیرون نگاه کردم، نگاهم به یک کودک کوچک کنار جاده افتاد.

  • She is applying the rules of medical science to therapies that have too often escaped its critical gaze.


    او قوانین علم پزشکی را برای درمان هایی به کار می برد که اغلب از نگاه انتقادی آن دور مانده اند.

  • In this latest light-hearted book he turns his satirical gaze on history.


    او در این آخرین کتاب سبک دل، نگاه طنز خود را به تاریخ معطوف کرده است.

  • One theory of feminist art is that it is about subverting the primacy of the male gaze and celebrating the female gaze.


    یکی از نظریه های هنر فمینیستی این است که این هنر در مورد براندازی اولویت نگاه مردانه و تجلیل از نگاه زنانه است.

  • I felt his gaze on me as I walked out the door.


    وقتی از در بیرون رفتم نگاهش را روی خودم حس کردم.

synonyms - مترادف

  • خیره شدن

  • gape


    گیج کردن


  • نگاه کن


  • همتا

  • contemplate


    اندیشیدن

  • goggle


    عینک

  • behold


    ببین

  • ogle


    نگاه کردن

  • eye


    چشم

  • eyeball


    مردمک چشم

  • glare


    تابش خیره کننده


  • نظر سنجی

  • blink


    چشمک زدن

  • gawk


    گاو

  • gawp


    گاوپ

  • leer


    نگذاشتن


  • توجه

  • rubberneck


    گردن لاستیکی

  • scan


    اسکن کنید

  • scrutiniseUK


    بررسی انگلستان

  • scrutinizeUS


    ایالات متحده را موشکافی کنید


  • مطالعه


  • چشم انداز


  • تماشا کردن


  • تحسین


  • رعایت کنید

  • inspect


    بازرسی

  • peek


    زیرچشمی نگاه کردن

  • peep


    دیدن

  • see


    وارسی


antonyms - متضاد
  • flinch


    چشمک زدن


  • به دور نگاه کن

  • blink


لغت پیشنهادی

remission

لغت پیشنهادی

ape

لغت پیشنهادی

confines