stare
stare - خیره شدن
verb - فعل
UK :
US :
to look at something or someone for a long time without moving your eyes, for example because you are surprised angry or bored
نگاه کردن به چیزی یا کسی برای مدت طولانی بدون تکان دادن چشم، به عنوان مثال به دلیل تعجب، عصبانیت یا بی حوصلگی
وقتی به چیزی یا شخصی برای مدت طولانی به طور ثابت نگاه می کنید
برای مدت طولانی با چشمان باز نگاه کنید، به خصوص زمانی که متعجب، ترسیده یا فکر می کنید
نگاهی طولانی به چیزی یا شخصی با چشمان باز
نگاهی طولانی به فاصله های معمولی برای کسی که دچار شوک عاطفی شدید شده است
برای مدت طولانی مستقیم به کسی یا چیزی نگاه کردن
بعضی از بچه ها پراکنده شدند و به خیره شدن برگشتند.
دراگان خیره شد و احساس کرد سرش می سوزد.
چرا اینطوری به من زل میزنی؟
Then you usually lie there just staring at the ceiling thinking about everything that could go wrong.
سپس معمولاً دراز می کشی و فقط به سقف خیره می شوی و به هر چیزی که ممکن است اشتباه کند فکر می کنی.
چند دقیقه به صفحه خیره شد و سعی کرد بفهمد.
رون سکوت کرد و به غذایش خیره شد.
وقتی مرد روی زمین افتاد، دونا با وحشت خیره شد.
با درد به اسب بیمار خیره شده بود.
He was silent around her; he sat reading Bible commentaries and writing his sermons and staring into the fire.
او در اطراف او ساکت بود. او نشسته بود و تفسیرهای کتاب مقدس را می خواند و خطبه های خود را می نوشت و به آتش خیره می شد.
کلایت شانه هایش را بالا آورد و به فاصله میانی خیره شد، انگار که کارش تمام شده است.
وقتی افسرده است، فقط می نشیند و به فضا خیره می شود.
همه برگشتند تا به او نگاه کنند، و او با سنگی به عقب خیره شد.
به صفحه ی میله تکیه داد و به سقف تازه تعمیر شده اش خیره شد.
خیره شدن مودبانه نیست، می دانید.
جیغ زدم و همه خیره شدند.
به کاغذ روبروم خیره شدم.
به سوراخ سقف خیره شدند.
نشست به فضا خیره شد (= به چیزی نگریست).
به چشمان آبی زیبایش خیره شده بودم.
او با چشمان خیره تیره به آنها نگاه کرد.
پاسخ به ما خیره شده بود اما تا دیر نشده بود هرگز آن را ندیدیم.
شکست به آنها خیره شده بود.
آنها به شکست خیره شده بودند.
همه ما با تعجب به مارکو خیره شدیم.
من به او نگاه کردم و او با حیرت به عقب خیره شد.
همه در اتاق برگشتند و به او خیره شدند.
برای یک لحظه آنها فقط به یکدیگر خیره شدند.
آنها به شدت به صفحه کامپیوتر خیره شده بودند.
او تمام روز را آنجا منتظر می ماند و از پنجره به بیرون خیره می شد.
با ناباوری فقط به او خیره شد.
با تاریکی به من خیره شد و چیزی نگفت.
مستقیم به جلو خیره شد و تکان نخورد.
هنوز در آینه به خودش خیره شده بود.
حزب او به ورطه خیره شده بود.
می توانستم مردی را ببینم که به شدت به من خیره شده است.
نشستم و به خرابه های ساختمان خیره شدم.
با دهن باز بهش خیره شدم و نتونستم حرف بزنم.
با وحشت به دهان خون آلودش خیره شدم.
هوا برای ایستادن و خیره شدن خیلی سرد بود.
فقط می توانست با درد در چشمانش به او خیره شود.
او راه افتاد و همه را رها کرد که به دنبال او خیره شوند.
در حالی که وارد می شد، با سنگی به او خیره شد.
دوباره به او خیره شد.
مات به دیوار آجری روبرویش خیره شد.
او فقط آنجا نشسته بود و به فضا خیره شده بود.
خیره شدن
gape
گیج کردن
goggle
عینک
gawk
گاو
همتا
eyeball
مردمک چشم
gawp
گاوپ
ogle
نگاه کردن
behold
ببین
contemplate
اندیشیدن
glare
تابش خیره کننده
fixate
ثابت کردن
تمرکز
inspect
بازرسی
leer
نگذاشتن
نگاه کن
رعایت کنید
توجه
rubberneck
گردن لاستیکی
scan
اسکن کنید
scrutiniseUK
بررسی انگلستان
scrutinizeUS
ایالات متحده را موشکافی کنید
مطالعه
نظر سنجی
چشم انداز
تماشا کردن
تحسین
چشم
outstare
چشم پوشی کردن
دیدن
blink
چشمک زدن
چشم پوشی
neglect
بی توجهی
به دور نگاه کن
نگاه
نادیده گرفتن
فراموش کردن
disregard
تمسخر
scorn
سوء تفاهم
misunderstand
دور انداختن
discard
اندک
کافر شدن
disbelieve
بستن
نگاه مختصر انداختن
دوست نداشتن
dislike
خوار شمردن
despise
بیزاری
abhor
از دست دادن
نفرت