horror

base info - اطلاعات اولیه

horror - وحشت

noun - اسم

/ˈhɔːrər/

UK :

/ˈhɒrə(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [horror] در گوگل
description - توضیح

  • احساس شدید شوک و ترس

  • something that is very terrible shocking, or frightening


    چیزی که بسیار وحشتناک، تکان دهنده یا ترسناک است


  • احساس بسیار شدید ترس و شوک، یا شخصیت ترسناک و تکان دهنده چیزی

  • things that are very shocking or frightening


    چیزهایی که بسیار تکان دهنده یا ترسناک هستند

  • frightening films, TV programmes, books, etc., often with stories about unnatural things happening, for example dead people coming to life


    فیلم‌های ترسناک، برنامه‌های تلویزیونی، کتاب‌ها و غیره، اغلب با داستان‌هایی در مورد اتفاقات غیرطبیعی، برای مثال افراد مرده زنده می‌شوند.

  • a child who behaves very badly


    کودکی که خیلی بد رفتار می کند

  • a strong feeling of fear shock or disgust, or an event that produces such a feeling


    احساس شدید ترس، شوک یا انزجار یا رویدادی که چنین احساسی را ایجاد می کند

  • That dress is a horror.


    اون لباس وحشتناکه


  • رضایت و تکان های وحشتناک برای موقعیت روی صورتش.

  • He suddenly realized to his horror that the brakes weren't working.


    او ناگهان با وحشت متوجه شد که ترمزها کار نمی کنند.

  • To his horror PC Kelly saw a handgun protruding from the man's coat.


    در کمال وحشت، پی سی کلی یک تفنگ دستی را دید که از کت مرد بیرون زده بود.

  • He read about Jacques Delors's federalist vision from which he recoiled in horror.


    او در مورد دیدگاه فدرالیستی ژاک دلور خواند که او با وحشت از آن عقب نشینی کرد.

  • She screamed again and stared in horror at what lay in the doorway.


    دوباره فریاد زد و با وحشت به چیزی که در آستانه در بود خیره شد.

  • The crowd watched in horror as the plane hit the ground and burst into flames.


    جمعیت با وحشت شاهد برخورد هواپیما با زمین و آتش گرفتن آن بودند.

  • To my horror I saw James' car draw up outside the gate.


    در کمال وحشت، ماشین جیمز را دیدم که بیرون دروازه ایستاد.

  • It's hard for me even now to relate my feelings of horror and incredulity about what happened.


    حتی الان هم برای من سخت است که احساسات وحشتناک و ناباورانه ام را نسبت به اتفاقی که افتاده بازگو کنم.

  • Jocasta turned white a look of horror on her face.


    ژوکاستا سفید شد و چهره‌اش ترسناک بود.

  • But why shackle yourself to that horror?


    اما چرا خود را در غل و زنجیر آن وحشت قرار دهید؟

  • They joined the anti- nuclear campaign after seeing a film about the horrors of Hiroshima.


    آنها پس از دیدن فیلمی درباره وحشت هیروشیما به کمپین ضد هسته ای پیوستند.

  • The old cop spoke about the horrors of Alcatraz prison.


    پلیس پیر در مورد وحشت زندان آلکاتراز صحبت کرد.

  • And as the horror sunk in the form of a man who won nine titles last season deserted him.


    و با غرق شدن وحشت، شکل مردی که در فصل گذشته 9 عنوان قهرمانی کسب کرد، او را ترک کرد.

  • This group of woodcut prints foreshadows the horrors that were to come.


    این گروه از چاپ های روی چوب، ترس هایی را که قرار بود پیش بیاید، پیش بینی می کند.

  • Children in these famine-stricken areas simply cannot be protected from the horror all around them.


    کودکان در این مناطق قحطی زده به سادگی نمی توانند از وحشت اطرافشان محافظت شوند.

  • To the horror of friends and family many of those unhappy lawyers are shucking their partnerships.


    برای وحشت دوستان و خانواده، بسیاری از آن وکلای ناراضی شراکت خود را به هم می ریزند.

  • His eyes were fixed always on that unseen horror.


    چشمانش همیشه به آن وحشت غیبی دوخته بود.

  • He was trembling with horror and disbelief.


    از وحشت و ناباوری می لرزید.

  • Then you turn 40 and to your horror you find that you are all too perishable.


    سپس 40 ساله می‌شوید و در کمال وحشت متوجه می‌شوید که همگی بسیار فناپذیر هستید.

example - مثال
  • The thought of being left alone filled her with horror.


    فکر تنها ماندن او را پر از وحشت کرد.

  • People watched in horror as the plane crashed to the ground.


    مردم با وحشت نظاره گر سقوط هواپیما به زمین بودند.

  • She realized with horror that somebody had broken into her house.


    او با وحشت متوجه شد که شخصی وارد خانه او شده است.

  • To his horror he realized that he couldn't escape (= it upset him very much).


    با وحشت متوجه شد که نمی تواند بگریزد (= او را بسیار ناراحت کرد).

  • He expressed his horror at the idea that he was in some way to blame.


    او وحشت خود را از این ایده که به نوعی مقصر است ابراز کرد.

  • She recoiled in horror at the sight of an enormous spider.


    او با دیدن یک عنکبوت عظیم الجثه از وحشت عقب کشید.

  • She revealed her horror at discovering the truth about her husband.


    او وحشت خود را از کشف حقیقت در مورد شوهرش فاش کرد.

  • an account of the horrors inflicted on the detainees


    گزارشی از وحشتی که بر بازداشت شدگان وارد شده است

  • The UN has been slow to condemn the horrors being perpetrated by the regime.


    سازمان ملل در محکوم کردن وحشتی که رژیم مرتکب می شود کند بوده است.

  • the horrors of war


    وحشت های جنگ


  • وحشت کامل تصادف داشت مشخص می شد.

  • In his dreams he relives the horror of the attack.


    او در رویاهای خود وحشت حمله را دوباره زنده می کند.

  • Our report will reveal the true horror of conditions in the camps.


    گزارش ما وحشت واقعی شرایط در اردوگاه ها را آشکار خواهد کرد.

  • The horror of the situation overwhelmed him completely.


    وحشت اوضاع او را کاملاً فرا گرفت.


  • وحشت از آب عمیق

  • Most people have a horror of speaking in public.


    اکثر مردم از صحبت کردن در جمع وحشت دارند.

  • In this section you'll find horror and science fiction.


    در این بخش با داستان های ترسناک و علمی تخیلی آشنا خواهید شد.


  • طرفداران ترسناک کلاسیک

  • a horror film/movie/story


    یک فیلم/فیلم/داستان ترسناک

  • the horror genre


    ژانر وحشت

  • Her son is a little horror.


    پسرش کمی ترسناک است.

  • I stood up to speak and—horror of horrors—realized I had left my notes behind.


    من ایستادم تا صحبت کنم و - وحشت از وحشت - متوجه شدم که یادداشت هایم را پشت سر گذاشته ام.

  • The article reports on a celebrity who—shock horror—has gained weight!


    این مقاله در مورد یک سلبریتی گزارش می دهد که - وحشت شوک آور - وزن اضافه کرده است!

  • Her eyes were wide with horror.


    چشمانش از وحشت گرد شده بود.

  • With a look of horror he asked if the doctor thought he had cancer.


    با نگاهی وحشت زده پرسید که آیا دکتر فکر می کند سرطان دارد؟

  • Anna recoiled in horror as the spider approached.


    با نزدیک شدن عنکبوت، آنا با وحشت عقب کشید.

  • He realized with absolute horror that he no longer had the money.


    او با وحشت مطلق متوجه شد که دیگر پول ندارد.

  • Imagine my horror when I discovered I'd be working for my ex-wife.


    وقتی فهمیدم برای همسر سابقم کار می کنم، وحشتم را تصور کنید.

  • She felt horror and pity at seeing Marcus so ill.


    او از دیدن مارکوس به این شدت مریض احساس وحشت و ترحم کرد.

  • She raised her hands in mock horror when she saw my new haircut.


    وقتی مدل موی جدید من را دید، دستانش را با وحشت ساختگی بالا برد.


  • احتمال ملاقات دوباره با او من را پر از وحشت کرد.

synonyms - مترادف

  • ترس

  • alarm


    زنگ خطر. هشدار

  • dread


    وحشت

  • fright


    دلهره

  • panic


    آلارم


  • اضطراب

  • trepidation


    هیبت

  • fearfulness


    ناراحتی

  • alarum


    ترساندن


  • نگرانی

  • awe


    پیش بینی

  • dismay


    بی قراری

  • scare


    اعصاب

  • apprehension


    عصبی بودن


  • نگران بودن

  • foreboding


    ترس و لرز

  • inquietude


    حیرت

  • nerves


    پریشان

  • nervousness


    دلواپسی

  • worriment


    آشفتگی


  • تحریک

  • fear and trembling


  • consternation


  • uneasiness


  • disquiet


  • apprehensiveness


  • perturbation


  • unease


  • agitation


  • disquietude


  • angst


antonyms - متضاد
  • delight


    لذت بسیار


  • تصویب


  • زیبایی

  • calm


    آرام

  • calmness


    آرامش


  • اعتماد به نفس

  • encouragement


    تشویق

  • esteem


    احترام

  • happiness


    شادی


  • پسندیدن

  • liking


    دوست داشتن


  • عشق

  • loving


    با محبت


  • معجزه


  • لذت

  • sympathy


    ابراز همدردی


  • تعجب


  • صلح

  • contentment


    قناعت

  • joy


    سهولت


  • خونسردی

  • composure


    راحتی


  • بهشت


  • اطمینان

  • paradise


    آرامش ایالات متحده

  • assurance


    آرامش انگلستان

  • tranquilityUS


    امنیت

  • tranquillityUK


    شجاعت


  • bravery


  • serenity


لغت پیشنهادی

speeches

لغت پیشنهادی

municipality

لغت پیشنهادی

stall