wonder

base info - اطلاعات اولیه

wonder - تعجب

verb - فعل

/ˈwʌndər/

UK :

/ˈwʌndə(r)/

US :

family - خانواده
wonder
تعجب
wonderment
شگفتی
wonderful
فوق العاده
wondrous
شگفت انگیز
wonderfully
به طرز شگفت انگیزی
google image
نتیجه جستجوی لغت [wonder] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • ‘Why do you want to know?’ ‘No particular reason. I was just wondering.’


    «چرا می‌خواهی بدانی؟» «دلیل خاصی ندارد. من فقط تعجب می کردم.

  • I wonder who she is.


    من تعجب می کنم که او کیست.


  • تازه داشتم فکر می کردم کجایی؟

  • You have to wonder just what he sees in her.


    شما باید تعجب کنید که او در او چه می بیند.

  • I can't help wondering whether I'm missing something here.


    نمی توانم فکر نکنم که آیا اینجا چیزی را از دست داده ام.

  • Have you ever wondered what your cat really thinks of you?


    آیا تا به حال به این فکر کرده اید که گربه شما واقعاً در مورد شما چه فکری می کند؟

  • I always wondered why you never got married.


    همیشه فکر می کردم چرا ازدواج نکردی؟

  • I'm still wondering how that could have happened.


    من هنوز در تعجب هستم که چگونه ممکن است این اتفاق بیفتد.

  • I sometimes wonder where all this is going to end.


    گاهی اوقات فکر می کنم همه اینها به کجا ختم می شود.

  • I often wonder what became of him.


    من اغلب تعجب می کنم که چه بر سر او آمده است.

  • We were wondering about next April for the wedding.


    ما در مورد آوریل آینده برای عروسی فکر می کردیم.

  • ‘Where's Natasha?’ he wondered aloud.


    او با صدای بلند تعجب کرد: ناتاشا کجاست؟

  • I wonder if you can help me.


    تعجب می کنم که آیا می توانید به من کمک کنید.

  • I was wondering whether you'd like to come to a party.


    من فکر می کردم که آیا شما می خواهید به یک مهمانی بیایید؟

  • She wondered at her own stupidity.


    از حماقت خودش تعجب کرد.

  • He's gone and left us to do all the work I shouldn't wonder (= I wouldn't be surprised if he had).


    او رفت و ما را رها کرد تا همه کارها را انجام دهیم، نباید تعجب کنم (= اگر داشت تعجب نمی کردم).

  • I wonder (that) he didn’t hurt himself jumping over that wall.


    تعجب می کنم (که) او با پریدن از روی آن دیوار به خودش آسیبی نزد.

  • I don't wonder you're tired. You've had a busy day.


    من تعجب نمی کنم که شما خسته شده اید. روز شلوغی داشتی

  • ‘Why do you ask?’ ‘I just wondered.’


    «چرا می‌پرسی؟» «فقط تعجب کردم.»

  • I wonder why he left his job.


    تعجب می کنم که چرا کارش را رها کرده است.

  • ‘What should I do now?’ she wondered.


    او با تعجب گفت: حالا باید چه کار کنم؟

  • He's behaving so strangely. It makes you wonder whether he's in trouble somehow.


    خیلی عجیب رفتار میکنه این باعث می شود که شما تعجب کنید که آیا او به نوعی مشکل دارد یا خیر.

  • His obvious hunger made her wonder how long he had been up and about.


    گرسنگی آشکارش او را به این فکر انداخت که چند وقت است که بیدار بوده است.

  • I can't help wondering if he lost on purpose.


    نمی توانم فکر کنم که آیا او عمدا شکست خورده است یا خیر.

  • I couldn't help but wonder what he was thinking.


    نمی‌توانستم فکر نکنم او به چه فکر می‌کند.

  • I sometimes wonder who's crazier, him or me.


    گاهی فکر می کنم که دیوانه تر است، او یا من.

  • I wondered uneasily if anything had happened to the children.


    با ناراحتی فکر کردم که آیا برای بچه ها اتفاقی افتاده است؟

  • I wondered vaguely whether Robert could be the murderer.


    من به طور مبهم فکر می کردم که آیا رابرت می تواند قاتل باشد.

  • You're probably wondering what all the fuss is about.


    احتمالاً از خود می پرسید که این همه هیاهو برای چیست؟

  • By the end you are left wondering what on earth the film is trying to say.


    در پایان شما به این فکر می کنید که فیلم چه چیزی می خواهد بگوید.

  • We'd wondered about you as a possible team member.


    ما در مورد شما به عنوان یک عضو احتمالی تیم متعجب بودیم.

synonyms - مترادف
  • awe


    هیبت

  • amazement


    شگفتی

  • astonishment


    حیرت، شگفتی

  • wonderment


    تحسین

  • admiration


    شیفتگی

  • fascination


    تعجب


  • کنجکاوی

  • curiosity


    شگفت انگیز ایالات متحده

  • marvelment


    marvellingUK

  • marvelingUS


    احترام

  • marvellingUK


    متعجب

  • reverence


    شوکه شدن

  • wondering


    حیرت


  • گیجی

  • astoundment


    سرگشتگی

  • stupefaction


    شگفت زده کردن

  • bewilderment


    ناباوری

  • marvel


    مبهوت

  • disbelief


    توجه

  • veneration


    ترس

  • incredulity


    سرخوردگی


  • عبادت

  • consternation


  • startlement




  • disillusion


  • esteem



  • worship


  • perplexity


antonyms - متضاد
  • disinterest


    بی علاقگی

  • disregard


    بی توجهی

  • boredom


    بی حوصلگی

  • detachment


    کناره گیری

  • incuriosity


    بی تفاوتی

  • incuriousness


    کنجکاوی

  • indifference


    عدم تحمل

  • apathy


    بی اعتنایی

  • impassivity


    بی طرفی

  • inattention


    بی عاطفه بودن

  • nonchalance


    بی احساسی

  • dispassion


    عدم امکان عبور

  • dispassionateness


    بی احتیاطی

  • emotionlessness


    بی علاقه

  • impassibility


    عدم پاسخگویی

  • insouciance


    عدم کنجکاوی

  • unconcern


    عدم اشتیاق

  • uninterest


    کمبود علاقه

  • heedlessness


    بی احترامی

  • unresponsiveness


    تحقیر

  • lack of curiosity


    تمسخر

  • lack of enthusiasm


    رواقی گری


  • disrespect


  • disdain


  • contempt


  • scorn


  • stoicism


لغت پیشنهادی

banquet

لغت پیشنهادی

dieter

لغت پیشنهادی

Bakelite