differently

base info - اطلاعات اولیه

differently - متفاوت

adverb - قید

/ˈdɪfrəntli/

UK :

/ˈdɪfrəntli/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [differently] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Boys and girls may behave differently.


    پسران و دختران ممکن است متفاوت رفتار کنند.

  • He didn't like being treated differently.


    او دوست نداشت با او طور دیگری رفتار شود.


  • دفعه بعد چه کاری متفاوت انجام خواهید داد؟

  • Eddie comes from an older generation that thought differently than we do.


    ادی از نسل قدیمی‌تری می‌آید که متفاوت از ما فکر می‌کردند.

  • The male bird has a differently shaped head.


    پرنده نر دارای سر متفاوتی است.

  • Are girls treated differently?


    آیا با دختران متفاوت رفتار می شود؟

  • He didn't really behave any differently around her than with anyone else.


    او واقعاً در اطراف او رفتاری متفاوت از دیگران نداشت.

  • We want to do things differently.


    ما می خواهیم کارها را متفاوت انجام دهیم.

  • He tended to look at things a bit differently.


    او تمایل داشت کمی متفاوت به مسائل نگاه کند.

synonyms - مترادف

  • در غیر این صورت


  • دیگر

  • dissimilarly


    غیر مشابه


  • غیر از

  • unorthodoxly


    غیر متعارف

  • unusually


    غیرعادی


  • به روشی دیگر

  • in contrary fashion


    بر خلاف روش


  • به شیوه ای متفاوت

  • on the contrary


    برعکس

  • poles apart


    قطب از هم جدا

  • vice versa


    متضاد

  • contrastively


    به صورت واگرا

  • divergently


    متنوع

  • contrastingly


    متناقض

  • diversely


    ناسازگار

  • contrarily


    نامتجانس

  • contradictorily


    ضد

  • incompatibly


    به هر شکل دیگری

  • elseways


    به هر طریق دیگر

  • elsewise


    به روشی متفاوت

  • incongruously


    به شیوه ای دیگر

  • conflictingly


    یک راه دیگر

  • antithetically


    به هر طریق دیگری







antonyms - متضاد
  • likewise


    به همین ترتیب

  • comparably


    قابل مقایسه


  • به طور مشابه


  • متقابلا


  • همچنین

  • correspondingly


    از نو


  • یکنواخت


  • غیر قابل تشخیص

  • uniformly


    به همان اندازه

  • indistinguishably


    به طور یکسان


  • هم ارز

  • identically


    به طور همگن

  • equivalently


    به طرز نزدیک

  • undistinguishably


    هم

  • homogeneously


    همواره


  • به صورت همخوان

  • too


    یکسان

  • consistently


    برای بوت کردن

  • analogously


    به روشی مشابه

  • consonantly


    در همان درجه


  • به همان شیوه


  • همان


  • به موازات







  • in parallel



لغت پیشنهادی

instance

لغت پیشنهادی

bedmate

لغت پیشنهادی

bade