blather

base info - اطلاعات اولیه

blather - ناله

noun - اسم

/ˈblæðər/

UK :

/ˈblæðə(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [blather] در گوگل
description - توضیح
  • to talk for a long time about unimportant things


    صحبت کردن برای مدت طولانی در مورد چیزهای بی اهمیت

  • to talk for a long time in a silly or annoying way


    صحبت کردن برای مدت طولانی به روشی احمقانه یا آزاردهنده

  • silly or annoying talk that continues for a long time


    صحبت های احمقانه یا آزاردهنده که برای مدت طولانی ادامه دارد

  • He was thankful for the darkness of the cinema enveloping them so that he would no longer need to blather.


    او از تاریکی سینما که آنها را در برگرفته بود سپاسگزار بود تا دیگر نیازی به ناله کردن نداشته باشد.

  • What are you blathering about Doctor?


    برای چی فحش میدی دکتر؟

  • I seem to have been blathering on and on.


    به نظر می رسد که مدام فحش می دادم.

example - مثال
  • What on earth are you blathering on about?


    تو سر چی فحش میدی؟

  • Stop blathering, woman!


    دست از ناسزا گفتن زن!

  • Life gets more hectic and demanding, and there are times when we need pointless blather.


    زندگی شلوغ تر و پرمشغله تر می شود، و مواقعی وجود دارد که به ناله های بیهوده نیاز داریم.

  • Your endless blather is so predictable.


    ناله بی پایان شما بسیار قابل پیش بینی است.

synonyms - مترادف
  • nonsense


    مزخرف

  • chatter


    پچ پچ کردن

  • drivel


    راندن

  • twaddle


    غوغا کردن

  • bilge


    آب ریز

  • claptrap


    کف گیر

  • guff


    گاف

  • malarkey


    مالارکی

  • gabble


    غرغر کردن

  • gibberish


    بیهودگی

  • jabber


    جبر

  • hogwash


    گراز شویی

  • babble


    بالدرداش

  • balderdash


    بلدر

  • blether


    پفک

  • piffle


    حرف زدن

  • prattle


    پوسیدگی

  • rot


    زباله

  • rubbish


    بالنی

  • baloney


    بوش

  • bosh


    گاو نر

  • bull


    تختخواب

  • bunk


    خروس خشخاش

  • poppycock


    تمرین کردن

  • prating


    سر و صدا کردن

  • rambling


    صحبت


  • توییتر

  • twitter


    هوی

  • hooey


    چنار

  • tripe


    هیاهو

  • yabbering


antonyms - متضاد

  • احساس، مفهوم


  • حقیقت

  • possessions


    اموال


  • واقعیت


  • خرد


  • جدیت

  • seriousness


    ویژگی


  • قضاوت انگلستان

  • judgementUK


    قضاوت ایالات متحده

  • judgmentUS


    سکوت


  • حساسیت

  • sensibility


    دارایی های

  • assets


    متفکر بودن

  • thoughtfulness


    هوش


  • شواهد و مدارک


  • اثبات


  • ساکت


  • استماع

  • listening


    حقایق

  • facts


    واقعی بودن

  • veridicality


    ساختمان

  • verity


    توسعه


  • رشد


  • دلیل


  • درك كردن


  • وضوح


  • قابل فهم بودن

  • clarity


    حس مشترک

  • intelligibility



لغت پیشنهادی

basketful

لغت پیشنهادی

pilot

لغت پیشنهادی

trample