have

base info - اطلاعات اولیه

have - دارند

verb - فعل

/həv/

UK :

/həv/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [have] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He had a new car and a boat.


    او یک ماشین و یک قایق نو داشت.

  • Have you got a job yet?


    آیا تا به حال کار پیدا کرده اید؟

  • I don't have that much money on me.


    من آنقدر پول ندارم

  • She's got a BA in English.


    او لیسانس زبان انگلیسی دارد.

  • In 2018 the party had 10 000 members.


    در سال 2018 این حزب 10000 عضو داشت.

  • The ham had a smoky flavour.


    ژامبون طعم دودی داشت.

  • The house has gas-fired central heating.


    خانه دارای گرمایش مرکزی گازسوز است.

  • The car has four-wheel drive.


    ماشین دارای چهار چرخ محرک است.

  • They have a lot of courage.


    آنها شجاعت زیادی دارند.

  • He's got a front tooth missing.


    او یک دندان جلویی از دست داده است.

  • Surely she didn't have the nerve to say that to him?


    مطمئناً اعصاب این را نداشت که به او بگوید؟

  • He's got three children.


    او سه فرزند دارد

  • Do you have a client named Peters?


    آیا مشتری به نام پیترز دارید؟

  • Have you got time to call him?


    آیا وقت دارید به او زنگ بزنید؟

  • We have no choice in the matter.


    ما در این موضوع چاره ای نداریم.

  • We have a duty to care for the refugees.


    ما وظیفه داریم از پناهندگان مراقبت کنیم.

  • I've got a lot of homework tonight.


    امشب کلی تکلیف دارم

  • I must go—I have a bus to catch.


    من باید بروم - اتوبوسی برای گرفتن دارم.

  • He had the strong impression that someone was watching him.


    او این تصور قوی را داشت که کسی او را تماشا می کند.

  • We've got a few ideas for the title.


    ما چند ایده برای عنوان داریم.

  • I've got it! We'll call it ‘Word Magic’.


    فهمیدم! ما آن را جادوی کلمه می نامیم.

  • I've got a headache.


    من یک سردرد دارم.

  • She'd got him by the collar.


    او را از یقه گرفته بود.

  • He had his head in his hands.


    سرش را بین دستانش گرفته بود.

  • Mary had her back to me.


    مریم پشتش به من بود.

  • I soon had the fish in a net.


    من به زودی ماهی را در تور گرفتم.

  • I went to a few parties and had a good time.


    چند تا مهمونی رفتم و خوش گذشت.

  • I was having difficulty in staying awake.


    من در بیدار ماندن مشکل داشتم.

  • She'll have an accident one day.


    یه روز تصادف میکنه

  • Let's have a party.


    بیا یه مهمونی بگیریم

  • to have breakfast/lunch/dinner


    برای صرف صبحانه/ناهار/شام

synonyms - مترادف

  • در اختیار داشتن

  • own


    خود


  • خرس

  • hog


    گراز

  • boast


    به رخ کشیدن


  • در دست داشته باشد


  • نگه دارید


  • حمل

  • be in possession of


    در اختیار داشته باشد


  • فرمان

  • count among one's possessions


    جزو دارایی های خود بشمارید


  • لذت ببرید

  • grasp


    فهم

  • have in your possession


    در اختیار داشته باشید

  • have possession of


    نگاه داشتن


  • نشستن روی


  • مالک باشد


  • باید به نام خود

  • have to one's name


    را اشغال کند


  • حفظ


  • پر شدن با

  • teem with


    برکت داشته باشد

  • be blessed with


    صاحب افتخار باشد

  • be the possessor of


    گچ کردن

  • be the proud possessor of


    هاست (باستانی)

  • chalk up


    پر کردن


  • ذخیره

  • hast (archaic)


    خودداری کنید


  • reserve


  • withhold


antonyms - متضاد
  • be bereft of


    بی بهره بودن


  • بدون بودن

  • be devoid of


    خالی از


  • بدون ماندن

  • be deficient in


    کمبود داشته باشد

  • be dispossessed of


    سلب مالکیت شود

  • be lacking in


    منهای باشد

  • be minus


    نداشتن

  • be not having


    محروم شود

  • be deprived of


    عاری از


  • کوتاه باشد


  • از دست دادن

  • be bereaved of


    قطع شود از


  • فقیر بودن

  • be destitute of


    واگذار شود

  • be divested of


    جدا شدن از

  • be parted from


    کوتاه شود

  • be shorn of


    گرسنه بودن

  • be starved of


    سلب شود

  • be stripped of


    خواهان بودن

  • be wanting of


    پشمالو شدن از

  • be fleeced of


    دزدیده شود

  • be robbed of


لغت پیشنهادی

voter

لغت پیشنهادی

aforementioned

لغت پیشنهادی

reconnect