mirror

base info - اطلاعات اولیه

mirror - آینه

noun - اسم

/ˈmɪrər/

UK :

/ˈmɪrə(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [mirror] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He looked at himself in the mirror.


    در آینه به خودش نگاه کرد.

  • Remember to look in the mirror (= in a car when driving) before signalling.


    به یاد داشته باشید که قبل از علامت دادن به آینه (= در ماشین، هنگام رانندگی) نگاه کنید.


  • آینه حمام

  • The face is the mirror of the soul.


    صورت آینه روح است.

  • Dickens' novels are a mirror of his times.


    رمان‌های دیکنز آیینه‌ای از زمانه اوست.

  • There's a lot of smoke and mirrors in the financing of this film.


    دود و آینه زیادی در تامین مالی این فیلم وجود دارد.

  • He was busy admiring himself in the mirror.


    مشغول تحسین خودش در آینه بود.

  • She stared at her face in the mirror.


    در آینه به صورتش خیره شد.

  • We hung a mirror over the fireplace.


    آینه ای روی شومینه آویزان کردیم.


  • آینه بزرگی که پشت سرش به دیوار آویزان است

  • She glanced at her reflection in the mirror.


    نگاهی به انعکاس خود در آینه انداخت.

  • She was looking at her reflection in the mirror.


    او به انعکاس خود در آینه نگاه می کرد.

  • The movie is a mirror of daily life in wartime Britain.


    این فیلم آینه ای از زندگی روزمره در بریتانیای زمان جنگ است.

  • Our newspaper aims to mirror the opinions of ordinary people.


    هدف روزنامه ما بازتاب نظرات مردم عادی است.

  • Her on-screen romances seem to mirror her experiences in her private life.


    به نظر می رسد که عاشقانه های او روی صفحه نمایش تجربیات او در زندگی خصوصی اش است.

  • a rear-view mirror


    یک آینه دید عقب


  • یک آینه دستی

  • The law is a mirror of the nation’s character.


    قانون آینه ای از شخصیت ملت است.

synonyms - مترادف

  • شیشه

  • reflector


    بازتابنده

  • looking glass


    شیشه به نظر

  • looking-glass


    شیشه ای

  • speculum


    گمانه زنی

  • reflecting surface


    سطح منعکس کننده

  • cheval glass


    شیشه شوال


  • شیشه دستی


  • آینه دستی

  • pier glass


    شیشه اسکله

  • polished metal


    فلز صیقلی

  • seeing glass


    شیشه دیدن

  • shaving mirror


    آینه اصلاح

antonyms - متضاد
  • originate


    سرچشمه


  • تقسیم کردن


  • خلاق باش


  • متوقف کردن

  • abort


    سقط


  • از بین رفتن


  • کشتن

لغت پیشنهادی

refuel

لغت پیشنهادی

throng

لغت پیشنهادی

stagnation