daily

base info - اطلاعات اولیه

daily - روزانه

adjective - صفت

/ˈdeɪli/

UK :

/ˈdeɪli/

US :

family - خانواده
day
روز
midday
ظهر
daily
روزانه
google image
نتیجه جستجوی لغت [daily] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Many people still read a daily newspaper.


    بسیاری از مردم هنوز یک روزنامه روزانه می خوانند.

  • events affecting the daily lives of millions of people


    رویدادهایی که زندگی روزانه میلیون ها نفر را تحت تاثیر قرار می دهند

  • The daily routine is the same for all prisoners.


    روال روزانه برای همه زندانیان یکسان است.

  • Keep a record of your daily activities.


    فعالیت های روزانه خود را یادداشت کنید.

  • the recommended daily intake of vitamin C


    مصرف توصیه شده روزانه ویتامین C

  • your daily dose of vitamins/news/humour


    دوز روزانه ویتامین/اخبار/طنز شما

  • Invoices are signed on a daily basis.


    فاکتورها به صورت روزانه امضا می شوند.

  • They charge a daily rate.


    نرخ روزانه می گیرند.

  • Keep a daily record of your progress.


    پیشرفت روزانه خود را ثبت کنید.

  • There are daily flights from Dublin to Barcelona.


    پروازهای روزانه از دوبلین به بارسلون انجام می شود.

  • There was increased state interference in all spheres of daily life.


    مداخله دولت در تمام حوزه های زندگی روزمره افزایش یافت.

  • The simple things of daily living are often the biggest challenges for him.


    چیزهای ساده زندگی روزمره اغلب بزرگترین چالش برای او هستند.

  • Take the tablets twice daily.


    قرص ها را دو بار در روز مصرف کنید.

  • Exercise has become part of my daily routine.


    ورزش به بخشی از برنامه روزانه من تبدیل شده است.

  • We back up our computer files at work on a daily basis.


    ما در محل کار روزانه از فایل های کامپیوتر خود نسخه پشتیبان تهیه می کنیم.

  • She's looking forward to retiring and ending the daily grind (= hard boring work or duty) of working in an office.


    او مشتاقانه منتظر بازنشستگی و پایان دادن به کار روزانه (= کار سخت، خسته کننده یا وظیفه) کار در یک اداره است.

  • Take the pills twice daily.


    ورزش بخشی از برنامه روزانه من است.

  • Exercise is part of my daily routine.


    یک جلسه روزانه


  • آیا من به صورت روزانه درگیر مدیریت کسب و کار خواهم بود؟


  • توافقی برای افزایش نرخ روزانه حقوق کارکنان موقت صورت گرفته است.


  • وب‌سایت جدید به مشترکین اجازه می‌دهد تا روزانه فهرست‌های شغلی جدید را بررسی کنند.

  • The new website will allow subscribers to check daily for new job listings.


synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • irregular


    بی رویه


  • ناهمسان

  • inconsistent


    ناسازگار


  • متغیر

  • varying


    متفاوت است

  • changeable


    تغییر پذیر


  • تغییر می کند

  • fluctuating


    در حال نوسان

  • inconstant


    ناپایدار

  • intermittent


    متناوب

  • uneven


    ناهموار. ناجور


  • غیر معمول

  • random


    تصادفی

  • sporadic


    پراکنده

  • uncommon


    غیرطبیعی

  • unstable


    دمدمی مزاج

  • abnormal


    اسپاسم

  • erratic


    غیر وقت شناس

  • spasmodic


    همیشه در حال تغییر

  • unpunctual


    نادر

  • capricious


  • ever-changing


  • infrequent



لغت پیشنهادی

reprimand

لغت پیشنهادی

BA

لغت پیشنهادی

interventions