daily
daily - روزانه
adjective - صفت
UK :
US :
هر روز اتفاق می افتد یا انجام می شود
مربوط به یک روز
روزنامه ای که هر روز یا هر روز به جز یکشنبه چاپ و فروخته می شود
کسی مخصوصاً زنی که برای نظافت منزل شخصی استخدام شده است
مرتبط با یک روز
روزنامه ای که هر روز به جز یکشنبه چاپ و فروخته می شود
روزنامه ای که هر روز از جمله یکشنبه چاپ و فروخته می شود
هر روز اتفاق می افتد یا مربوط به آن است
شخصی که برای نظافت منزل شخص دیگری استخدام می شود
هر روز یا هر روز کاری اتفاق می افتد یا مربوط به آن است
روزنامه ای که هر روز هفته یا هر روز به جز آخر هفته منتشر می شود
موجود یا واقعی برای یک روز
هر روز
امروز مدیر پرسنل به نشستن در کنار دوست قدیمی خود در قطار مسافربری روزانه اشاره می کند.
Today the manager of personnel makes a point of sitting next to his old friend on the daily commuter train.
او دومین نفر دوم در اولین بسته Badgeworth بود و مشتاق بود نوبت روزانه خود را به خوبی انجام دهد.
جلسات پارلمان نوشته شده و در روزنامه هانسارد منتشر می شود.
گزارش روزانه به بازیکن این امکان را می دهد که هر بیت پیشرفت یا فقدان آن را ببیند.
یک روزنامه روزانه
او یک برنامه رادیویی روزانه در KQFB دارد.
نرخ روزانه پارکینگ در مرکز شهر 15 دلار است.
بر اساس داده های اولیه بورس، میانگین حجم روزانه سهم رکورد 346 میلیون سهم در روز را ثبت کرد.
Average daily share volume set a record at 346 million shares a day according to preliminary data from the exchange.
شما باید وزن روزانه خود را ثبت کنید.
چه تعداد روح خسته می توانست از شهادت روزانه او به خداوند تغذیه شود؟
بسیاری از مردم هنوز یک روزنامه روزانه می خوانند.
رویدادهایی که زندگی روزانه میلیون ها نفر را تحت تاثیر قرار می دهند
روال روزانه برای همه زندانیان یکسان است.
فعالیت های روزانه خود را یادداشت کنید.
مصرف توصیه شده روزانه ویتامین C
دوز روزانه ویتامین/اخبار/طنز شما
فاکتورها به صورت روزانه امضا می شوند.
نرخ روزانه می گیرند.
پیشرفت روزانه خود را ثبت کنید.
پروازهای روزانه از دوبلین به بارسلون انجام می شود.
مداخله دولت در تمام حوزه های زندگی روزمره افزایش یافت.
چیزهای ساده زندگی روزمره اغلب بزرگترین چالش برای او هستند.
قرص ها را دو بار در روز مصرف کنید.
ورزش به بخشی از برنامه روزانه من تبدیل شده است.
ما در محل کار روزانه از فایل های کامپیوتر خود نسخه پشتیبان تهیه می کنیم.
She's looking forward to retiring and ending the daily grind (= hard boring work or duty) of working in an office.
او مشتاقانه منتظر بازنشستگی و پایان دادن به کار روزانه (= کار سخت، خسته کننده یا وظیفه) کار در یک اداره است.
ورزش بخشی از برنامه روزانه من است.
یک جلسه روزانه
آیا من به صورت روزانه درگیر مدیریت کسب و کار خواهم بود؟
توافقی برای افزایش نرخ روزانه حقوق کارکنان موقت صورت گرفته است.
وبسایت جدید به مشترکین اجازه میدهد تا روزانه فهرستهای شغلی جدید را بررسی کنند.
quotidian
روزی
diurnal
روزانه
هر روز
day-to-day
روز به روز
circadian
شبانه روزی
هر روز انجام می شود
هر روز رخ می دهد
هر روز تولید می شود
یک بار در روز
per diem
روز از نو
روزی یک بار
به صورت روزانه
24 ساعته
به روز
پاره وقت
منظم
24-hour
24-hourly
day-by-day
part-time
irregular
بی رویه
ناهمسان
inconsistent
ناسازگار
متغیر
varying
متفاوت است
changeable
تغییر پذیر
تغییر می کند
fluctuating
در حال نوسان
inconstant
ناپایدار
intermittent
متناوب
uneven
ناهموار. ناجور
غیر معمول
random
تصادفی
sporadic
پراکنده
uncommon
غیرطبیعی
unstable
دمدمی مزاج
abnormal
اسپاسم
erratic
غیر وقت شناس
spasmodic
همیشه در حال تغییر
unpunctual
نادر
capricious
ever-changing
infrequent