baulk

base info - اطلاعات اولیه

baulk - باولک

verb - فعل

/bɔːk/

UK :

/bɔːk/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [baulk] در گوگل
description - توضیح
  • a British spelling of balk


    املای انگلیسی بالک

  • balk


    مخالفت کردن

example - مثال
  • Many parents may baulk at the idea of paying $100 for a pair of shoes.


    بسیاری از والدین ممکن است از این ایده که 100 دلار برای یک جفت کفش بپردازند، مخالفت کنند.

  • He baulked for a moment. ‘I can’t afford it,’ he finally admitted.


    او برای لحظه ای غر زد. او در نهایت اعتراف کرد: «من توان پرداخت آن را ندارم.

  • She looked like a lion baulked of its prey.


    او مانند شیری به نظر می رسید که از طعمه هایش بیرون زده است.

synonyms - مترادف
  • cringe


    کز کردن

  • flinch


    چشمک زدن

  • recoil


    پس زدن

  • blench


    مخلوط کردن

  • quail


    بلدرچین


  • شروع کنید

  • shrink


    کوچک شدن

  • dodge


    طفره رفتن

  • shirk


    شرک کردن

  • falter


    لنگیدن

  • shudder


    لرزیدن

  • shy


    خجالتی

  • cower


    خفه کردن

  • quake


    زلزله

  • demur


    تهوع

  • swerve


    منحرف شدن

  • duck


    اردک

  • reel


    قرقره

  • flinch from


    پریدن از

  • recoil from


    پس زدن از


  • عقب کشیدن


  • چنگ زدن

  • wince


    دلار


  • تزلزل

  • squinch


    baulkUK

  • waver


    تند و سریع

  • tremble


    تکان خوردن

  • baulkUK


    پرش

  • jerk


  • jolt



antonyms - متضاد

  • تایید کنید

  • accede


    ملحق شدن

  • acquiesce


    رضایت دادن

  • comply


    رعایت کنند

  • relent


    تسلیم شدن


  • ارسال


  • بازده

  • aid


    کمک


  • صورت


  • ملاقات


  • خوب

  • OK


    جهش در

  • leap at


    آسان تر کردن

  • make easier


    برآورده کردن US

  • fulfillUS


    برآورده کردن

  • fulfilUK


    دنبال کردن


  • توجه


  • راضی کردن


  • رعایت کنید


  • اطاعت کن

  • obey


    همکاری کردن

  • cooperate


    الحاق به

  • accede to


    ارائه به


  • به تعویق انداختن

  • defer to


    موافقت به

  • assent to


    تسلیم شدن به


  • موافقت با

  • acquiesce with


    در افتادن با


  • موافقت کردن

  • acquiesce in


    مطابق با

  • act in accordance with


لغت پیشنهادی

bailee

لغت پیشنهادی

turbo

لغت پیشنهادی

repeat