struggle
struggle - تقلا
verb - فعل
UK :
US :
برای رسیدن به چیزی بسیار سخت تلاش کردن، حتی اگر خیلی سخت باشد
برای مبارزه با کسی که به شما حمله می کند یا شما را نگه می دارد، به خصوص برای اینکه بتوانید فرار کنید
if two people struggle they fight each other for something especially something one of them is holding
اگر دو نفر با هم مبارزه کنند، برای چیزی با هم می جنگند، مخصوصاً چیزی که یکی از آنها در دست دارد
برای حرکت به جایی با سختی زیاد
به احتمال زیاد شکست می خورید، حتی اگر خیلی تلاش می کنید
یک مبارزه سخت طولانی برای به دست آوردن آزادی، حقوق سیاسی و غیره
یک دوره زمانی طولانی که در آن سعی می کنید با یک مشکل دشوار کنار بیایید
دعوای دو نفر برای چیزی یا تلاش یک نفر برای فرار از دست دیگری
سختی را تجربه کنید و برای انجام کاری تلاش بسیار زیادی انجام دهید
برای حرکت به جایی با تلاش زیاد
در خطر شکست یا شکست قرار گرفتن
to fight especially with your hands
برای مبارزه، به خصوص با دستان خود
استفاده از تلاش زیاد برای شکست دادن کسی، جلوگیری از چیزی یا رسیدن به چیزی
یک کار بسیار دشوار که فقط با تلاش زیاد می توانید آن را انجام دهید
دعوای جسمی یا روحی
سخت کار کردن برای انجام کاری
to fight esp. physically
مبارزه کردن، به ویژه از نظر فیزیکی
به سختی حرکت کند
مبارزه
تلاش بسیار بزرگ برای انجام کاری
تلاش یا مبارزه سخت برای انجام یا به دست آوردن چیزی
چیزی که دستیابی به آن بسیار دشوار است
تلاش کردن یا مبارزه بسیار سخت برای انجام یا به دست آوردن چیزی
رسیدن به موفقیت یا رسیدن به چیزی بسیار دشوار است
در حالی که او مرا به داخل راهرو می کشاند، تقلا کردم و فریاد زدم.
سعی کرد تقلا کند اما دستش را روی دهانش گذاشت.
قربانی آشکارا به شدت با مهاجم خود مبارزه کرده بود.
Johnny is struggling in school.
جانی در مدرسه مشکل دارد.
In a small way private schemes also exist in Maryland and Ohio, though these too have been struggling of late.
به طور کوچک، طرحهای خصوصی در مریلند و اوهایو نیز وجود دارد، اگرچه اینها نیز اخیراً با مشکل مواجه شدهاند.
این زوج برای متقاعد کردن مردم به صداقت خود تلاش کردند.
وینس تلاش کرد تا خود را از چنگ پلیس رها کند.
زندگی به عنوان یک هنرمند مبارز (= کسی که بسیار فقیر است)
Shona struggled for breath.
شونا برای نفس کشیدن تلاش کرد.
a country struggling for independence
کشوری که برای استقلال تلاش می کند
این شرکت برای مقابله با تقاضا برای محصولات خود مشکل دارد.
کارگران محلی هنوز برای یافتن شغل در تلاش بودند.
اکثر شرکت های اجتماعی برای بقای خود تلاش می کنند.
ما در حال حاضر در تلاش هستیم تا با تقاضا مطابقت کنیم.
آنها فقط برای پرداخت قبوض خود تلاش کردند.
او 10 سال تلاش کرد تا به عنوان یک بازیگر به موفقیت دست یابد.
I was unemployed and struggling financially.
من بیکار بودم و از نظر مالی در مشکل بودم.
بازار مسکن همچنان با مشکل مواجه است.
با کیسه های سنگین از تپه به سختی بالا رفتم.
پل به سختی از روی ویلچر خود بیرون آمد.
مجبور شد برای پوشیدن لباس تنگ دست و پنجه نرم کند.
کلویی به مبارزه ادامه داد، اما چشمانش شروع به بسته شدن کردند.
او دو سال با سرطان مبارزه کرد.
همه ما باید با بی عدالتی مبارزه کنیم.
من چند سالی است که با مصدومیت دست و پنجه نرم می کنم
من با همان مسائلی دست و پنجه نرم می کنم که دیگران دارند.
لیزا قبل از صحبت با پلیس با وجدان خود مبارزه کرد.
تقلا کردم و با فریاد کمک خواستم.
جیمز در هنگام مبارزه با مهاجمان به دهان ضربه خورد.
او چگونه توانست آزادانه مبارزه کند؟
رهبران رقیب که برای قدرت مبارزه می کنند
کشورهایی که با یکدیگر برای مزیت اقتصادی و نظامی مبارزه می کنند
او سالها برای گذران زندگی تلاش میکرد.
او واقعاً در هندسه مشکل داشت.
من واقعا دارم با این انشا دست و پنجه نرم میکنم
خانواده در چند سال بعد با مشکل مواجه شدند.
این تیم در فصل گذشته به سختی دست و پنجه نرم کرد.
آنها شجاعانه برای ادامه فعالیت راه آهن تلاش کرده بودند.
strive
تلاش کردن
endeavourUK
تلاش انگلستان
endeavorUS
تلاش ایالات متحده
laborUS
نیروی کار ایالات متحده
toil
زحمت کشیدن
به دنبال
تلاش كردن
undertake
بعهده گرفتن
aspire
آرزو می کنم
assay
سنجش
تلاش
labourUK
کار انگلستان
فشار دادن
strain
نژاد
کار کردن
هدف
مقاله
moil
پولک کردن
سخت تلاش کن
درخواست دادن
نبرد
راندن
drudge
طاقت فرسا
grind
آسیاب کردن
hustle
فشار
peg away
گیره دور
plug away
وصل کن
scramble
تقلا
slog
شلختگی
sweat
عرق
ریسک
idle
بیکار
laze
تنبلی
procrastinate
به تعویق انداختن
loaf
قرص نان
آروم باش
be lazy
تنبل بودن
neglect
بی توجهی
باقی مانده
slack off
سست شدن
سخت نگیر
vegetate
گیاهی
اتلاف وقت
be inactive
غیر فعال باشد
be indolent
بی حال باشد
be slothful
تنبل باش
be unoccupied
خالی باشد
laze around
تنبلی در اطراف
lounge around
در اطراف استراحت کنید
یک انگشت بلند نکن
twiddle thumbs
انگشت شست
در حالی که دور
در حالی که ساعات دوری
chill
سرد شدن
dillydally
دیلیدالی
آسان کردن
رها کردن
veg out
سبزی خوردن
skip
جست و خیز کردن
چشم پوشی
پنهان شدن
فراموش کردن